ژئوپلیتیک سبز



دونالد ترامپ روز جمعه (۲۱ مهر ۹۶) بالأخره بعد از ماه‌ها «بررسی سیاست‌هایش مقابل ایران» استراتژی جدید دولت آمریکا در قبال تهران را با جهان در میان گذاشت. البته این بررسی‌ها صرفاً منحصر به کاخ سفید نبوده و نیست، بلکه اندیشکده‌های آمریکایی نیز چه طی این چند ماه بررسی تا پیش از اعلام رسمی استراتژی جدید ترامپ، و چه طی این چند روزی که از سخنرانی روز جمعه وی می‌گذرد، به کمک واشینگتن شتافته‌اند تا زمینه‌های مختلفی را شناسایی و معرفی کنند که دولت جمهوری‌خواه آمریکا می‌تواند در آن‌ها با ایران مقابله کند.

یکی از تأثیرگذارترین اندیشکده‌های آمریکایی که طی چند ماه گذشته و به خصوص در ماه سپتامبر و در آستانه اعلام رسمی استراتژی ضدایرانی ترامپ، روی این موضوع تمرکز ویژه‌ای داشته، اندیشکده «شورای آتلانتیک» است. این اندیشکده در کنار برگزاری نشستی سطح بالا میان سفرای سه کشور انگلیس، فرانسه و آلمان و همین‌طور سفیر اتحادیه اروپا در آمریکا برای بررسی موضع اروپایی‌ها در قبال خروج احتمالی واشینگتن از توافق هسته‌ای با ایران تا کنون گزارش‌های متعددی را با محوریت «مقابله با نفوذ منطقه‌ای و نقش بین‌المللی ایران» نوشته و در آن‌ها پیشنهاداتی را برای گنجاندن در استراتژی جدید آمریکا علیه تهران مطرح کرده است.

یکی از آخرین گزارش‌های شورای آتلانتیک در همین موضوع، روز چهارشنبه ۱۰ اکتبر و به فاصله تنها دو روز از سخنرانی ضدایرانی ترامپ منتشر شد و تحت عنوان «گزینه‌های استراتژی آمریکا برای [مقابله با] چالش منطقه‌ای ایران[۱]» و در قالب پروژه «پس‌راندن: افشا و مقابله با [اقدامات و نفوذ] ایران» (Pushback: Exposing and Countering Iran) در این اندیشکده به قلم «کنث پولاک» کارشناس اندیشکده «مؤسسه امریکن‌اینترپرایز» و «بلال صعب» مدیر برنامه دفاع و امنیت اندیشکده «مؤسسه خاورمیانه» به بررسی استراتژی‌های احتمالی آمریکا مقابل ایران پرداخت.

محمودزاده

عراق در طول دهه‌های گذشته با بحران‌ها و چالش‌های مختلفی روبرو بوده است و این بحران‌ها آن را به کشوری تبدیل کرده است که در روابط بین‌الملل از آن به‌عنوان دولت‌های شکننده یاد می‌شود. عراق به‌رغم اینکه در دهه 1970 از کشورهای درحال‌توسعه و پیشرو در جهان عرب بود، در دهه‌های بعدی با بحران‌ها و تحولاتی مواجه شد که این کشور را به‌سوی شکنندگی و فروماندگی بیشتر پیش برد. سیاست‌های یکجانبه‌گرایانه و تمامیت‌خواهانه رژیم بعث در عرصه داخلی و سیاست تهاجمی این رژیم در عرصه منطقه‌ای این کشور را به سمت ضعف و بحران‌هایی جدی پیش ببرد و توان و انسجام درونی آن را به‌شدت به تحلیل برد. در چنین شرایطی بود که عراق تحت تأثیر بیش از دو دهه جنگ و تحریم اقتصادی و سیاسی بین‌المللی به هدفی نسبتاً آسان برای سیاست‌های جنگ‌طلبانه نومحافظه کاران آمریکایی تبدیل شد و در سال 2003 بدون مقاومت چندانی تحت اشغال آمریکا درآمد.

 

محمودزاده



مؤسسه بروکینگز یک اندیشکده آمریکایی است که مقر آن در واشنگتن است. مؤسسه بروکینگز که یکی از قدیمی‌ترین اندیشکده‌های واشنگتن است در امر تحقیقات و آموزش علوم اجتماعی، اصول اقتصاد، سیاست‌گذاری شهری، مدیریت دولتی، سیاست خارجی، اقتصاد جهانی و توسعه، فعالیت دارد. این اندیشکده در گزارش برترین اندیشکده‌های جهان در سال 2012 و ۲۰۱۳ که از سوی دانشگاه پنسیلوانیا منتشر شده، به عنوان بانفوذترین اندیشکده جهان معرفی شد.

رسالت عنوان شده این مؤسسه “فراهم ساختن نظریه‌ها و توصیه‌های جدید و عملی است که سه هدف را پیش می‌برند: تقویت دموکراسی از نوع آمریکایی؛ پدید آوردن رفاه اقتصادی – اجتماعی، امنیت و فرصت‌های مختلف برای تمام آمریکایی‌ها؛ ایجاد نظام بین‌المللی بازتر، امن‌تر و مرفه‌تر، همراه با همکاری‌های بیشتر.

مؤسسه بروکینگز می‌گوید اندیشمندان و اعضایش “دیدگاه‌های مختلفی” دارند و خود را یک مؤسسه غیرحزبی می‌داند، اما رسانه‌ها اغلب این مؤسسه را ” لیبرالی متمایل به میانه‌روها ” یا “میانه‌رو” توصیف می‌کنند. در یک تحلیل دانشگاهی که بر سوابق کنگره بین سال‌های 1993 تا 2002 انجام شد، مشخص شد که سیاستمداران محافظه‌کار تقریباً به اندازه سیاستمداران لیبرال به بروکینگز مراجعه داشته‌اند، و این مؤسسه در مقیاس 100-1 که در آن 100 به معنای لیبرال‌ترین امتیاز است، امتیاز 53 را کسب کرده است. در همین بررسی مشخص شد بروکینگز اندیشکده‌ای است که سیاستمداران و رسانه‌های آمریکا بیشترین نقل قول را از آن دارند.

 

– موضع سیاسی

بروکینگز به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی خود را یک مؤسسه مستقل و غیرحزبی می‌داند. بررسی‌ای که در سال 2011 در مورد مبالغ اهدایی کارمندان این مؤسسه بین سال‌های 2003 تا 2010 انجام شد نشان داد 6/97% مبالغ اهدایی سیاسی کارمندان بروکینگز به دموکرات‌ها داده‌شده‌اند و بنابراین بروکینگز را به عنوان مؤسسه‌ای لیبرال توصیف کرد. اما در یک پژوهش دانشگاهی که در سال 2005 انجام شد نتیجه‌گیری شد این مؤسسه میانه‌رو است چون در سوابق کنگره از سال 1993 تا 2002 سیاستمداران لیبرال و محافظه‌کار تقریباً به یک اندازه به عنوان یک مرجع موثق به بروکینگز رجوع داشته‌اند. روزنامه واشنگتن‌پست مؤسسه بروکینگز را میانه‌رو و لیبرال توصیف کرده است. لس‌آنجلس تایمز قبل از این‌که اعلام کند به نظرش چنین برچسب‌هایی اهمیت ندارند بروکینگز را متمایل به لیبرال‌ها و میانه‌رو توصیف می‌کرد. در سال 1977 مجله تایم، بروکینگز را با عنوان “اندیشکده ممتاز لیبرال کشور” توصیف کرد. نیوزویک این اندیشکده را میانه‌رو می‌داند اما پولتیکو از عبارت میانه‌رو-چپ‌گرا استفاده کرده است. به علاوه گروه جناح چپی ناظر رسانه‌ها به نام بی‌طرفی و صحت گزارش، این مؤسسه را محافظه‌کار می‌داند.

اما بعضی لیبرال‌ها استدلال می‌کنند علیرغم این‌که این مؤسسه به میانه‌روی متمایل به چپ بودن شهرت دارد، اندیشمندان سیاست خارجی بروکینگز بیش از حد از سیاست‌های دولت بوش در خارج از آمریکا حمایت می‌کردند. متیو ایگلسیاس به عنوان یک وبلاگ‌نویس لیبرال عنوان کرده است مایکل اوهانلون که از اندیشمندان بروکینگز است اغلب با اندیشمندان سازمان‌های محافظه‌کار مانند انجمن امریکن انترپرایز، ویکلی استاندارد و پروژه‌ای برای قرن جدید آمریکایی موافق است. به‌همین صورت، بنجامین ویتس مدیر تحقیقات بروکینگز عضو کارگروه حقوق و امنیت ملی انستیتو هوور محافظه‌کار است. اندیشمندان بروکینگز از جمله مک کلیلان مارک، رون هاسکینز و مارتین ایندیک در دولت‌های دموکرات و جمهوری‌خواه خدمت کرده‌اند.

اعضای هیئت‌امنای بروکینگز اغلب دموکرات‌های سرشناسی مانند لورا تیسون مشاور ارشد اقتصادی کاخ سفید در دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون هستند اما چند جمهوری‌خواه میانه‌رو مانند کنت دوبرستین رئیس سابق امور ستادی در دوره رونالد ریگان نیز عضو این هیئت می‌باشند.

 

تاریخچه

1979-1916

بروکینگز در سال 1916 با عنوان مؤسسه تحقیقات دولتی (IGR) تأسیس شد و رسالت آنعبارت بود از “تبدیل شدن به اولین سازمان خصوصی ویژه تحلیل موضوعات سیاست عمومی در سطح ملی”. رابرت اس بروکینگز (1932-1850) که فردی بشردوست بود این مؤسسه را تأسیس کرد. او در ابتدا منابع مالی شکل‌گیری سه سازمان را تأمین می‌کرد: مؤسسه تحقیقات دولتی، مؤسسه اقتصاد، و دفتر آموزش فارغ‌التحصیلان رابرت بروکینگز که وابسته دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس بود. این سه مؤسسه در 8 دسامبر 1927 ادغام شدند و مؤسسه بروکینگز شکل گرفت.

در دوران بحران بزرگ، اقتصاددانان بروکینگز پژوهش گسترده‌ای را با مأموریت یافتن از فرانکلین روزولت رئیس‌جمهور وقت انجام دادند تا علل ریشه‌ای رکود را پیدا کنند. هارولد مولتون اولین رئیس بروکینگز و دیگر اندیشمندان بروکینگز بعدها رهبری مخالفت با سیاست جدید (برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سال‌های بعد از بحران بزرگ در امریکا که در آن کمک به کشاورزی، بازنشستگی و بیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است) را به عهده گرفتند چون فکر می‌کردند چنین اقداماتی مانع بهبود اقتصادی می‌شوند. با ورود به جنگ جهانی دوم در سال 1941، محققان بروکینگز با مجموعه‌ای از تحقیقات در مورد تجهیزات قوا توجه خود را به کمک به دولت معطوف کردند.

در سال 1948 از بروکینگز خواسته شد طرحی برای مدیریت برنامه بهبود اروپا ارائه کند. طرح سازمان‌دهی حاصل تضمین می‌کرد طرح مارشال به دقت و بر مبنایی منظم و عملی اجرا شود.

در سال 1952 رابرت کالکینز به عنوان رئیس مؤسسه بروکینگز جانشین مولتون شد. او کمک‌های مالی از بنیادهای راکفلر و فورد دریافت کرد که باعث تقویت بنیه مالی مؤسسه شدند. او سازمان را حول مطالعات اقتصادی، مطالعات مدیریت دولتی و برنامه‌های سیاست خارجی سازمان‌دهی کرد. در سال 1957 این مؤسسه از خیابان جکسون به یک مرکز تحقیقات جدید در نزدیکی دوپونت سیرکل در واشنگتن انتقال پیدا کرد.

کرمیت گوردون در سال 1967 به ریاست بروکینگز رسید. او از بررسی گزینه‌های برنامه بودجه فدرال را در سال 1969 با عنوان “تعیین اولویت‌های ملی” شروع کرد. او برنامه مطالعات سیاست خارجی را نیز توسعه داد تا تحقیقات در حوزه دفاع و امنیت ملی را دربربگیرد. پس از انتخاب ریچارد نیکسون به ریاست‌جمهوری در سال 1968، رابطه بین مؤسسه بروکینگز و کاخ سفید بدتر شد؛ چاراز کولسون مشاور ارشد نیکسون زمانی پیشنهاد سوزاندن و از بین بردن این مؤسسه را مطرح کرد. اما در تمام دهه 1970 به بروکینگز قراردادهای تحقیقات فدرالی بیشتر از حد توان مؤسسه پیشنهاد می‌شد.

محمودزاده

اندیشکده رند از خاکسترهای جنگ جهانی دوم جان گرفت. یک ژنرال پنج ستاره نیروی هوایی به نام «هنری آرنولد» ملقب به «هَپ»، پس از آن که شاهد موفقیت پروژه منهتن بود (یک نوآوری ۲ میلیارد دلاری که به ایجاد نخستین بمب اتم منجر شد) به این نتیجه رسید که امریکا به یک تیم از افراد هوشمند و نابغه نیاز دارد تا تکنولوژی کشور را جلوتر از دیگر کشورهای جهان نگاه دااندیشکده رند. او در سال ۱۹۴۶، گروه کوچکی از دانشمندان و ۱۰ میلیون دلار بودجه گردآوری کرد و اندیشکده رند (به معنای تحقیق و توسعه) را راه‌اندازی نمود. او حتی «دونالد داگلاس» یکی از دوستان خانوادگی بانفوذش را متقاعد ساخت که این پروژه را در کارخانه‌اش در سانتا مونیکا مستقر سازد.

 

طراحی مقدماتی یک سفینه فضایی آزمایشی

پس از گذشت چند ماه، اندیشکده رند با انجام یک مطالعه پیش‌بینانه با نام «طراحی مقدماتی یک سفینه فضایی آزمایشی جهان‌گرد»، توجه دانشگاهیان، سیاستمداران، و استراتژیست‌های نظامی را به خود جلب کرد. در آن هنگام علم موشک‌سازی هنوز در مراحل ابتدایی به سر می‌برد، بنابراین ادعای اندیشکده رند برای ایجاد یک ایستگاه فضایی در مدار، یک ایده انقلابی بود. این اندیشکده نه تنها نوع سوخت مورد نیاز سفینه فضایی و سرعت احتمالی ساخت آن را مشخص کرده بود، بلکه چگونگی پیش‌بینی وضعیت هوا در ایستگاه، تبادل اطلاعات از راه دور، و مهم‌تر از همه ارعاب رقبای خارجی را نیز تعیین کرده بود. اگر امریکا می‌توانست یک ماهواره به فضا بفرستد، دیگر قادر به چه کارهایی بود؟

 

رد ایده این ایستگاه فضایی توسط رئیس جمهور ترومن

اگرچه رئیس جمهور «ترومن» ایده این ایستگاه فضایی را رد کرد، ارتش امّا بسیار به اندیشکده رند علاقمند شد. نیروی هوایی از طریق ارتباطاتی که «هپ» داشت، به سرعت تبدیل به پیمانکار اصلی این اندیشکده شد، و اندیشکده رند کار مشاوره دادن در مورد همه چیز، از توربین‌های پروانه‌ای گرفته تا دفاع موشکی را آغاز کرد. هنوز زمان زیادی نگذشته بود که این سازمان آنقدر قرارداد امضا کرد که ناچار بود صدها پژوهشگر دیگر استخدام کند تا بتواند به کارهایش ادامه دهد. در آگهی‌های استخدام، اندیشکده رند با افتخار در مورد شجره‌نامه ذهنی خود صحبت کرده و خطی مستقیم از «فرانک کالبام» رئیس موسسه، به «اسحاق نیوتون» کشیده بود. این ادعا چه درست باشد چه نباشد، به هر حال این موسسه از اعتبار و شهرتی برخوردار شد که توانست راه‌هایی نوین برای راه‌اندازی جنگ‌ها و محصور ساختن دشمنانش ابداع نماید.

در دهه ۶۰ میلادی، توجه رقبای آمریکا به این مسئله جلب شد. روزنامه پراودا از اتحاد جماهیر شوروی، اندیشکده رند را با نام مستعار «آکادمی علم و مرگ و ویرانی» معرفی کرد. رسانه‌های امریکایی ترجیح دادند کارکنان این سازمان را «جادوگران آرماگدون» بنامند.

 

ماهواره جاسوسی اندیشکده رند، ستون فقرات اطلاعاتی آمریکا

اتحاد جماهیر شوروی حق داشت از بابت اندیشکده رند نگران باشد. در سال ۱۹۵۷، نیروی هوایی این اندیشکده را استخدام کرد تا ماهواره‌های جاسوسی خلق نماید. در عرض دو سال، کورنا (یک سیستم مخفی با هدف ارسال ماهواره‌های حامل دوربین که پشت موشک‌ها نصب می‌شدند به مدار زمین) ساخته شد. اگرچه این ایده نبوغ‌آمیز بود، اما طراحی آن مشکلاتی داشت. پیش از آن این سیستم بتواند در نهایت در سال ۱۹۶۹ از زمین بلند شود، ۱۳ بار با شکست روبرو شد. با این حال، زمانی که سرانجام به ثمر نشست، نتایجی خارق‌العاده و بی‌نظیر به همراه داشت. ماهواره کورنا با حجم زیادی از فیلم از شوروی بازگشت، که بیشتر از مقداری بود که هواپیماهای جاسوسی در طول چهار سال گذشته توانسته بودند گردآوری کنند. کورنا به مدت یک دهه تبدیل به ستون فقرات اطلاعاتی امریکا در مورد اتحاد جماهیر شوروی شد. پژوهشگران، راهپیمایی سربازان در طور مرز روسیه با چین را به نظاره نشستند و در مورد شهرهایی جاسوسی کردند که پیش از این هرگز ندیده بودند. آن‌ها حتی توانستند تعداد میوه‌ها در باغ‌های شوروی را بشمااندیشکده رند و محصولاتشان را تجزیه و تحلیل کنند.

 

اندیشکده رند جایگاه خود را به عنوان تثبیت کننده سیاست‌های امریکا، محکم کرد

در اوایل دهه ۶۰ میلادی، اندیشکده رند جایگاه خود را به عنوان تثبیت کننده سیاست‌های امریکا، محکم کرده بود. این اندیشکده که کار خود را با تحقیق در مورد علم موشکی آغاز کرده بود، تبدیل به مرکز استراتژی هسته‌ای کشور شد. «جان ویلیامز»، یکی از نابغه‌های عالی‌رتبه اندیشکده رند، تئوری بازی را برای پیش‌بینی چگونگی اقدامات احتمالی زیرکانه شوروی در طول جنگ، ابداع کرد. این تئوری کاملاً برای اندیشکده رند مناسب بود، چرا که اندیشکده رند سازمانی بود که به شکل مداوم در پی تحمیل واقعیت‌های عینی بر یک جهان غیرمنطقی بود.

 

محمودزاده


اندیشکده‌ها در جهان به نوعی به سازمان‌های پژوهشی سیاست‌گذاری عمومی شناخته می شوند. این اندیشکده ها در جهان از سال 1950 به بعد  به تناسب تاسیس و ایجاد گردیده اند، در طی چندین دهه گذشته این سازمان‌ها به طور شگرفی رشد و گسترش پیدا کرده‌اند؛ در حال حاضر تقریباً 6618 اندیشکده در سرتاسر جهان فعالیت می‌کنند.


دامنه و تأثیر فعالیت این اندیشکده‌ها به همین ترتیب گسترش پیدا کرده است. با این وجود، در طی دهه گذشته، شاهد نخستین کاهش محسوس در سرعت رشد اندیشکده‌های جدید بوده‌ایم. علی‌رغم روند اخیر، همچنان نقش و نفوذ اندیشکده‌ها در کشورهای گوشه و کنار جهان در حال افزایش است؛ اندیشکده‌ها به عنوان پلی میان سیاست‌گذاری و جوامع دانشگاهی عمل می‌کنند؛ در عین حال، آن‌ها همچنین شهروندان را به دولت‌هایشان متصل می‌کنند.


اندیشکده‌ها سازمان‌های تعهد و تحلیل پژوهش سیاست‌گذاری عمومی هستند که توصیه، تحلیل و پژوهش سیاست محور را درباره مسائل داخلی و بین‌المللی ارائه می‌دهند؛ در نتیجه به سیاست‌گذاران و مردم کمک می‌کنند تا تصمیمات آگاهانه‌ای درباره سیاست‌گذاری جامعه اتخاذ کنند. ممکن است اندیشکده‌ها مؤسسه‌های وابسته یا مستقلی باشند که به صورت هیئت‌های دائمی و نه کمسیون‌های موقتی سازمان‌دهی شده‌اند.

این مؤسسات اغلب به عنوان پلی میان «جوامع دانشگاهی و سیاست‌گذاری» و میان «دولت‌ها و جامعه مدنی» عمل می‌کنند؛ این مؤسسات در جهت «نظرات مستقل منافع عموم مردم» خدمت می‌کنند و «پژوهش پایه و کاربردی» را به زبانی درمی‌آورند که برای سیاست‌گذاران وجامعه قابل فهم، قابل اطمینان و قابل دسترسی است (اندیشکده‌ها و توصیه سیاست‌گذاری در ایالات‌متحده، روتلیج 2007: نقش اندیشکده‌ها در سیاست‌گذاری داخلی و خارجی ایالات‌متحده، انتشارات دانشگاه پنسیلوانیا).


تفاوت زیادی میان فعالیت اندیشکده‌ها با دامنه انجام آن {فعالیت} وجود دارد.  در تلاش برای اتصال این مسائل ذهنی و ایجاد نوع شناسی ای که تفاوت‌های تطبیقی را در سیستم‌های سیاسی و جوامع مدنی مورد توجه قرار می‌دهد؛ ممکن است اندیشکده‌ها نقش‌های زیادی را در جوامع میزبان عهده‌دار شوند؛ در واقع تفاوت زیادی میان فعالیتی که اندیشکده‌ها می‌کنند با دامنه انجام آن {فعالیت} وجود دارد. در طی 85 سال گذشته، چندین شکل مشخص سازمانی از اندیشکده‌ها ظهور پیدا کرده است که از نظر سبک‌های فعالیت، الگوهای استخدام و اشتیاق برای {رسیدن به} استاندارد دانشگاهی واقع‌نگری و جامعیت در پژوهش خودشان را متمایز می‌کنند.


باید متذکر شد که دیگر تحلیلگران نوع شناسی های جایگزین اندیشکده‌ها را پیشنهاد کرده‌اند. در چهارچوب جهانی، بیشتر اندیشکده‌ها در دسته‌بندی‌های گسترده‌ای قرار می‌گیرند که در ذیل به آن‌ها اشاره می‌شود.گفتی است در حال حاضر 6618 اندیشکده در سرتاسر جهان فعالیت می‌کنند. از این تعداد 1989  اندیشکده در آمریکای شمالی (مکزیک، کانادا و ایالات‌متحده)  واقع اند که 1830 مورد آن در ایالات‌متحده  قرار دارند، 1822 اندیشکده  نیزدراروپا وجود دارند ، نزدیک به 60 درصد از اندیشکده‌ها در آمریکای شمالی و اروپا واقع شده‌اند، 95.5 درصد از اندیشکده‌ها پس از سال 1951 تأسیس‌شده‌اند. همچنین تعداد اندیشکده‌ها در ایالات‌متحده از سال 1980 دو برابر شده‌اند، 31 درصد از اندیشکده‌ها بین سال‌های 1981 تا 1990 تأسیس‌شده‌اند. بیش از نیمی از اندیشکده ها در جهان وابسته به دانشگاهها هستند.گستردگی و دامنه این منابع از دهه 1990 میلادی به طور قابل ملاحظه‌ای افزایش پیدا کرده است؛ در عین حال اندیشکده‌ها به «نیازهای سیاست‌گذاران و افکار عمومی» برای {دسترسی به} اطلاعاتی پاسخ داده‌اند که مؤثر، قابل‌اعتماد و قابل دسترسی است.


هرچند این نیاز «دینامیک ذاتی» این فرایند سیاست‌گذاری بوده است؛ نیروهای جهانی سازی به دلیل توانایی کم نظیر آن‌ها برای استحکام پل پژوهش و سیاست‌گذاری و بنابراین افزایش کیفیت و کارایی فرایند سیاست‌گذاری- به رشد اندیشکده‌های مستقل به صورت محسوسی شتاب بخشیده‌اند؛ در نتیجه، اکنون می‌توان اندیشکده‌ها را در 182 کشور جهان پیدا کرد. با گسترش و تقویت روابط با دیگر «سازمان‌های پژوهشی و غیرانتفاعی» از طریق دولت، شبکه‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، اندیشکده‌ها به عنوان کمک‌کنندگان اصلی به فرایند سیاست‌گذاری موقعیتشان را مستحکم کرده‌اند.


فهرست ذیل به روندهای کنونی و پیدایش مسائل پیش روی اندیشکده‌ها می‌پردازد:

روندهای کنونی در اندیشکده‌ها:

۱- جهانی‌شدن

۲- افزایش بازیگران بین‌المللی

۳- برقراری دموکراسی

۴- تقاضا برای اطلاعات و تحلیل‌های مستقل

۵- داده‌های بزرگ و ابر رایانه‌ها

۶- پیچیدگی فزاینده مسائل سیاست‌گذاری

۷- عصر اطلاعات و سرعت تغییر فناوری

۸- افزایش مباحثه آزاد درباره تصمیم‌گیری دولت

۹- هکرهای جهانی، آنارشیسم و جنبش‌های توده‌گرا

۱۰- تطبیق ساختاری جهانی

۱۱- بحران اقتصادی و فلج شدن سیاسی

۱۲- سونامی سیاست‌گذاری

۱۳- افزایش دودستگی سیاسی

۱۴- کوتاه‌مدت گرایی

 

پیدایش مشکلات پیش روی اندیشکده‌ها

۱- تغییرات شگرف در الگوهای تأمین دارایی

۲- افزایش تخصصی شدن

۳- افزایش رقابت

۴- نفوذ و استقلال

۵- ورودی‌ها در برابر خروجی‌ها

۶- اندیشکده‌های سازمان غیرانتفاعی خیالی

۷- سازمان‌های ادغام‌شده

۸- تأثیر اینترنت، رسانه‌های جدید، شبکه اجتماعی و پردازش ابری

۹- اقدامات در برابر اندیشه‌ها

۱۰- تأکید بیشتر بر روابط خارجی و راهبردهای بازاریابی

۱۱- حرکت جهانی

۱۲- تنش‌های مدیریت و رهبری

۱۳- تمرکززدایی قدرت

۱۴- نامشخص کردن مرز میان اندیشکده و روزنامه‌نگاری

۱۵- بن‌بست جهانی

۱۶- فرسودگی بحران


محمودزاده

پوتین و آینده کردها

مایکل ر ینولدز، استاد دانشگاه پرینستون آمریکا و نویسنده کتاب "شکست امپراتوریها: برخورد و فروپاشی امپراتوریهای عثمانی و روسیه"، روز سه شنبه 1 مارس 2016، در مقاله ای در سایت آمریکایی "نشنال اینترست"، به بررسی رابطه دیرینه روسیه با مساله کُرد در منطقه خاورمیانه پرداخته است.

رینولدز نوشت: "اگر رجب طیب اردوغان، رئیس جمهوری ترکیه، در ماه نوامبر گذشته گمان می کرد که با سرنگون کردن جنگنده روس در مرز ترکیه و سوریه می تواند جلوی جاه طلبی ولادیمیر پوتین را در خاورمیانه بگیرد، اکنون قطعا پشیمان شده است. در آن هنگام ولادیمیر پوتین خشمگین قول داد که ترکیه از کرده خود پشیمان خواهد شد. او هشدار داد که روسیه فقط به تحریم اقتصادی ترکیه اکتفا نمی کند، و افزود "ما می دانیم که چه باید بکنیم." نویسنده در توضیح این گفته پوتین افزود: "منظور پوتین کم کم روشن می شود. در ابتدای ماه جاری در یک حرکت ایذایی، "حزب اتحاد دموکراتیک کردهای سوریه (پ.و.د)" اولین دفتر نمایندگی خود را در خارج سوریه در مسکو افتتاح کرد. در همین حال، در داخل سوریه هم، شاخه نظامی پ.و.د مسلح به سلاحهای روسی و با پشتیبانی هوایی این کشور مناطق وسیعی را در مرز سوریه و ترکیه به کنترل خود در آورد، و بهمین دلیل آنکارا حق دارد که نگران باشد. پ.و.د وابسته به حزب کارگران کردستان یا پ.ک.ک. است که در مناطق جنوب شرقی ترکیه دست به شورش زده است. فعالان پ.ک.ک در این مناطق خودمختاری اعلام کرده اند و نیروهای امنیتی ترکیه را به هر وسیله ای، با تک تیراندازی، خمپاره اندازی و بمب های دست ساز کنار جاده ای تهدید می کنند." مایکل رینولدز در این مقاله به موضع رئیس جمهوری ترکیه در قبال پ.ک.ک می پردازد و می نویسد: "اردوغان قول داده که پ.ک.ک را نابود کند، اما ترکیه بیش از 30 سال است که این قول را می دهد. با این همه هیچگاه پ.ک.ک. به اندازه امروز، چه از نظر نظامی و چه از نظر سیاسی، قوی نبوده است. سقوط دولتهای مرکزی در عراق و سوریه پایگاه مطمئنی برای پ.ک.ک در کوه های قندیل در شمال عراق ایجاد کرده است. اخیرا هم از طریق پ.و.د فرمانداری نیمه خودمختار "روژاوا" در شمال سوریه تشکیل شده است. اکنون پ.ک.ک یک شورش تازه نفس را در جنوب شرقی ترکیه تدارک می بیند."  او افزود: "از سوی دیگر خدمات پ.ک.ک در جنگ با داعش برای این گروه یک حیثیت بیسابقه بین المللی فراهم کرده است. اگرچه آمریکا در سال 1997 رسما پ.ک.ک را یک سازمان تروریستی خواند، و اتحادیه اروپا نیز از این کشور پیروی کرد، اما امروز نیروی ویژه آمریکا شاخه پ.ک.ک در سوریه را تجهیز می کند و آموزش می دهد. آمریکا این همکاری را اینگونه توجیه می کند که پ.و.د ارتباطی با پ.ک.ک ندارد، اما تلاشهایی نیز در آمریکا و اروپا در جریان است تا پ.ک.ک. را از لیست سازمانهای تروریستی خارج کند. اگر این تلاشها به نتیجه برسد، پ.ک.ک موفقیت بزرگی بدست می آورد.  نویسنده سپس این امکان را مطرح کرده که چه بسا کردها برای تشکیل کردستان آزاد نیازی به غرب نداشته باشند: "اما کردها برای رسیدن به کردستان آزاد ممکن است نیازی هم به حمایت های غرب نداشته باشند. نقش پ.ک.ک در جنگ با داعش، رابطه این سازمان را با حامی قدیمی کردها، روسیه، بار دیگر زنده کرده است. هدفهای پ.ک.ک و روسیه بطور عجیبی همسو شده اند. آنها اکنون با دو دشمن مشترک یعنی ترکیه و داعش روبرو هستند. مسکو با همکاری کردها جنگ با داعش و تنبیه ترکیه را به پیش می برد، و بازی را در سوریه از دست آمریکا درآورده و شکافی در رابطه ترکیه-آمریکا ایجاد کرده که می تواند به ضعیف شدن سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، بیانجامد. "

روسیه حامی قدیمی کردها

رینولدز نوشت: "سابقه ارتباط بین روسیه و کردها به بیش از 200 سال پیش، در زمان فرمانروایی کاترین کبیر می رسد. در تمام قرن نوزدهم روسیه در جنگهای خود با ایران و عثمانی از سربازان کرد استفاده می کرده است. "

او می گوید: "کردها به دلیل مداخله های دولتهای ایران و عثمانی در امور طایفه ای خود حاضر بودند تا در کنار سربازان روسی با این دو دولت منطقه ای بجنگند.  او افزود: "با شروع قرن بیستم، کردها برای آشنا شدن با تحولات جدید به روسیه روی آوردند. عبدالرزاق بدرخان، یکی از رهبران کرد در کشور عثمانی بود که در سال 1910 به روسیه رفت و با حمایت آن کشور شورشهایی را در مناطق کردنشین شرقی عثمانی به راه انداخت. از جمله می توان به شورش "بتلیس" در سال 1914 اشاره کرده که درهم شکسته شد، و بسیاری از رهبران کرد عثمانی به روسیه پناهنده شدند. "

کردها و روسیه کمونیستی

رینولدز نوشت: "با انقلاب کمونیستی روسیه در سال 1917، ارتباط این کشور با کردها قطع نشد، و در سال 1923 یک منطقه خودمختار کرد در میان دو جمهوری ارمنستان و آذربایجان به نام کورمانجی تشکیل شد. اما در سال 1930 استالیند دستور داد تا این منطقه خودمختار برچیده شود. " او افزود: "بعد از اشغال ایران در سال 1941، روسها جمهوری کردستان به مرکزیت شهر مهاباد را تشکیل دادند. در دسامبر 1945 جمهوری مستقل کردستان اعلام موجودیت کرد، اما با خروج نیروهای روسیه از ایران و بعد از یکسال این جمهوری به دست نیروهای ایرانی سقوط کرد. ملا مصطفی بارزانی، فرمانده ارتش کردستان و پدر رهبر کنونی اقلیم کردستان عراق، در سال 1947 به همراه 2 هزار نفر از نیروهای خود به روسیه پناهنده شد. بارزانی بیش از ده سال در روسیه ماند و بعد به عراق بازگشت.  نویسنده در ادامه گفت: "با پیوستن ترکیه به پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، در سال 1952، روسیه فعالیتهای خود را برای حمایت از جدایی خواهان کرد در ترکیه افزایش داد. تاسیس ایستگاه رادیویی کرد زبان در ارمنستان و اعزام ماموران مخفی بلغارستانی برای مسلح کردن شورشیان کرد در داخل ترکیه از جمله این اقدامات بود. " او نوشت: " در سال 1978، یک کرد جوان بنام عبدالله اوجالان، حزب کارگران کردستان، پ.ک.ک، را در ترکیه تاسیس کرد. اگرچه روسیه در تاسیس این حزب نقشی نداشت، اما همانگونه که از نام این حزب برمی آید، از نظر ایدئولوژی در اردوی اتحاد شوروی جا می گرفت. این حزب از سال 1984 دست به اقدامات خشونت آمیز برای تاسیس دولت کرد در ترکیه زد."  رینولدز افزود: "رژیم حافظ الاسد در سوریه، که از کشورهای نزدیک به شوروی بود، به پ.ک.ک، ارتش سرخ ژاپن، و گروههای تروریستی لبنانی پناه و امکانات لجستیکی داد. "

کردها و روسیه پسا-کمونیستی

رینولدز نوشت: "پس از فروپاشی حکومت کمونیستی در روسیه، کردها به حضور خود در این کشور در دهه 1990 ادامه دادند. روسیه در ادامه همکاری خود با کردها 2 هدف را دنبال می کرد. "کارت کردها" به روسیه اجازه می داد تا به نقش آفرینی در خاورمیانه ادامه دهد، و از سوی دیگر این کارت تهدیدی بازدارنده در مقابل مداخله های ترکیه در چچن و دیگر نواحی منطقه قفقاز بشمار می رفت."  نویسنده افزود: " در حال حاضر روسیه از نهضت ملی کرد بشدت حمایت می کند. از طرف دیگر رهبران کرد و از جمله صالح مسلم، رهبر پ.و.د همچون پیشینیان خود عبدالرزاق بدرخان، مصطفی بارزانی، و عبدالله اوجالان به روسیه به عنوان یک حامی نگاه می کند. " او گفت: "کمکهای روسیه فقط به اسلحه و اطلاعات محدود نمی شود، و برخلاف آمریکا، روسیه اکنون یک بازیگر نظامی فعال در داخل خاورمیانه است."  نویسنده چنین نتیجه گیری کرد که "اما این به معنی آن نیست که دولت کرد به زودی تشکیل خواهد شد زیرا نه رژیم بشار اسد و نه ایران با تاسیس یک دولت کرد در منطقه موافق نیستند."

رینولدز در خاتمه آورده است: "اما توانایی پ.ک.ک در تبدیل شدن به یک بازیگر منطقه ای، در طول سه دهه گذشته و با وجود سرکوب آن از سوی ترکیه، نشان از باقی ماند مسئله خودمختاری کردها در دستور کار منطقه خاورمیانه دارد، و واشنگتن باید مراقب بازی روسیه با "کارت کردها" باشد."


محمودزاده

در گفتگو با «هِنری کبیر» در مسکو چه گذشت؟

ردپای هِنری آلفرد کیسینجر معمار سیاست خارجی ایالات متحده در دهه ۶۰ میلادی، فاتح بازار چین، هم‌پیمان شاه ایران، مشاور همیشگی و استاد بلندپروازی تزار شرق در کاخ کرملین، متضمّن بازنگری در بازی‌های پشت پردۀ سیاست امروز، ابلاغ فرامین نوین جهانی، و پیش‌بینی تحوّلات تجاری است.

این نوشتار، با اتکا بر وام ‌قلمی‌ کیسینجر برای روشن شدن هدف وی از سفر اخیرش به مسکو که در وبسایت «منافع بین‌المللی» منتشر شده، تنظیم شده است.  کیسینجر که هم‌اینک ۹۲ سال دارد در سال‌های اخیر بارها به روسیه سفر کرده و با ولادیمیر پوتین به گفتگو پرداخته است.

کمی درباره‌ی گذشته‌ی نزدیک

«من و یِوگنی پریماکوف* بین سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۹، گردانندۀ گروهی از وزرا، نظامیان ارشد و رهبران سیاسی سابق از روسیه و آمریکا بودیم. هدف این گروه تلاش برای رفع خصومت و سوء تفاهم بین آمریکا- روسیه و یافتن فرصت برای همکاری دوجانبه بود. در آمریکا این گروه را دیپلماسی گزینه دوم به معنای حمایت ضمنی کاخ سفید از دیپلماسی موازی در سایه می‌گفتند. ما ملاقات‌هایی به صورت متناوب در هر دو کشور برگزار می‌کردیم. آقای پوتین در سال ۲۰۰۷ و آقای مدودف در ۲۰۰۹ در مسکو در این گروه حضور یافتند. پرزیدنت بوش در ۲۰۰۸ بیشتر اعضای تیم امنیّت ملّی را به این گفتگو فرستاد.»

معلّم سیاست خارجی و روابط بین‌الملل، در ادامه می‌گوید: «تمام شرکت کنندگان در این گروه کسانی بودند که در دوران جنگ سرد حضور داشتند و در آن دوران تنش‌زا، تلاش کرده بودند در جهت منافع ملّی خود عمل کنند. ولی به این نکته هم توجه داشتند که تکنولوژی می‌تواند زندگی بشر را به مخاطره اندازد. مسابقۀ فضانوردی، فیلم‌های جنگ ستارگان، رقابت تسلیحاتی، ایدئولوژی، جاسوسی، ورزش و نظایر آن می‌توانست به بحران در عرصۀ فعالیت انسان منتهی شود. هدف دیپلماسی سایه، فائق آمدن بر بحران‌ها و ایجاد اصول مشترک در نظم جهان بود.»

کیسینجر برای دلربایی از خرس روسی اضافه می‌کند: «حضور پریماکوف در این گروه ضروری بود. ذهن تحلیل‌گر، تجربۀ سال‌ها کار سیاسی و عشق به روسیه به کمک او می‌شتافت. ما با وجود عدم توافق بر سر تمام موضوعات، به همدیگر احترام می‌گذاشتیم. نیازی به گفتن نیست که امروز روابط ما بسیار بدتر از یک دهۀ پیش، شاید بدتر از پایان جنگ سرد است. دیوار بلند بی اعتمادی بین دو کشور کشیده شده است. تقابل جای همکاری را گرفته است. در پایان دوران جنگ سرد، روس‌ها و آمریکایی‌ها هر دو دیدگاه مشترک استراتژیک داشتند. آمریکا منتظر شروع دورۀ کم تنش و همکاری سازنده در مورد مسائل و مشکلات جهانی بود. روسیه به دنبال تفکیک مرزها و شناخت جمهوری‌های مستقل برای ایجاد جامعه‌ای مدرن، دست به بازسازی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زد. بسیاری در هر دو کشور بر این باور بودند که سرنوشت روسیه و آمریکا به هم گره خورده است. در این میان، حفظ ثبات استراتژیک، جلوگیری از گسترش سلاح‌های کشتار جمعی و ساخت سیستم امنیتی اوراسیا یک ضرورت بود. فرصت‌های جدید تجاری و سرمایه‌گذاری و همکاری در بخش انرژی نیز در اولویت قرار گرفت.»

هِنری بزرگ در لباس ارباب تاریخ، دلایل عدم یک‌نواختی در این دوستی را چنین یادآور می‌شود: «تصمیم به بازگشت پریماکوف از مسیر هوایی واشنگتن بعد از مشاهدۀ مداخلۀ نظامی ناتو در یوگسلاوی، ناامیدی از همکاری نزدیک علیه القاعده و طالبان در افغانستان به دنبال مناقشه در سیاست خاورمیانه، حضور نظامی روسیه در گرجستان در ۲۰۰۸ و اوکراین در ۲۰۱۴، و بحران سوریه، و کدورت‌های به جا مانده از جنگ سرد بر بی اعتمادی دو طرف افزود. زمانی که روسیه در دهۀ اول دورۀ پساشوروی با بحران‌های سیاسی و اجتماعی- اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کرد، آمریکا از لذّت توسعه اقتصادی در پوست خود نمی‌گنجید. بالکانیزه شدنِ اروپای شرقی، اختلافات سیاسی در خاورمیانه، گسترش ناتو، دفاع موشکی و موضوع فروش اسلحه بر این عدم همکاری سایه انداخت.»


کیسینجر در ملافات با پوتین، مسکو ۳ فوریه ۲۰۱۶ Reuters©
در پایان دورانِ جنگ سرد، روس‌ها و آمریکایی‌ها هر دو دیدگاه مشترک استراتژیک داشتند

دو دیدگاه و منافع مشترک

وی در توجیه دیدگاه دو کشور به لحاظ تاریخی اظهار می‌دارد: «نکتۀ بسیار مهم، تفاوت در درک تاریخی است، بدین معنی که پایان جنگ سرد برای آمریکا به منزلۀ جامۀ عمل پوشاندن به رسالت و نقش جهانی این کشور در انقلاب دموکراتیک بود (توسعۀ سیستم بین‌المللی با قوانین جهانی که از آن با نام نظم نوین جهانی یاد می‌شود). ولی تجربۀ تاریخی روسیه از پایان جنگ سرد پیچیده است. برای کشوری با این وسعت جغرافیایی که در گذرگاه تاریخ پیوسته در معرض تهاجم از شرق و غرب بوده، امنیّت ضروری است. بدون ثبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و از همه مهم‌تر ثبات ژئوپلتیک نمی‌توان به نظام نوین جهانی پیوست. با جابجایی مرزی ۱۶۰۰ کیلومتری از رود الب** به مسکو در شرق، درک روسیه از نظم نوین جهانی به عامل راهبردی منحصر می‌شود. ازاین رو چالش امروز، رسیدن به درک مشترک حاصل از تلفیق همزمان دو دیدگاه ژئوپلتیک و نظم نوین جهانی است.»

اما آمریکا چگونه می‌تواند با روسیه که عضو اجتناب ناپذیر باشگاه قدرت‌های جهانی است و نمی‌خواهد به اصطلاح رو بازی کند، به معامله بپردازد؟ از آن سو، روسیه چگونه می‌تواند بدون برانگیختن حساسیت در مرز‌های خود، به منافع امنیتی خویش برسد؟ آیا روسیه می‌تواند با حفظ حریم آمریکا، قدم در وادی پوکر سیاسی بگذارد؟ آیا آمریکا بدون تهدید قادر خواهد بود در صفحۀ شطرنج جهانی حرکت کند؟ کیسینجر قرار بود پاسخ این پرسش‌ها را در سفر خویش به مسکو در گوش پوتین زمزمه کند.

بسیاری بر این باورند که عمو سام و خرس روسی در یک اقلیم نگنجند. در دیدگاه آنها، آمریکا و روسیه وارد جنگ سرد دیگری شده‌اند. هِنری کیسینجر اما این گونه نمی‌اندیشد: «امروز خطر کمتری از مقابلۀ نظامی بین دو کشور وجود دارد. منافع بلندمدت ایجاب می‌کند دو کشور برای کاستن از بحران بکوشند و به تعادل چند قطبی و جهان‌شمول فکر کنند. درضمن، تعادل در قدرت باعث کنترل بهتر بحران می‌شود، بدین معنی که در گذشته تهدید جهانی از سوی کشوری قدرتمند به کشورهای ضعیف همراه بود بدون اینکه بازخورد داشته باشد. ولی امروز به دلیل عدم تمرکز قدرت در یک کشور و یا در یک کانون ژئوپلتیک در جهان، چندقطبی‌گری باعث مهار بحران در هر نقطه از جهان می‌شود. خلاء قدرت را می‌توان با همکاری قدرت‌های بزرگ نظیر آمریکا و روسیه پُر کرد. ازاین رو، رقابت مثبت و سازنده می‌تواند با همکاری، تبادل نظر و تفاهم همراه شود؛ به این ترتیب، رقابت مخرّب نیز به حاشیه رانده خواهد شد.»

بحران اوکراین و سوریه

فاتح دروازه‌های تمدّن شرق (دیپلماسی پینگ پونگ) در مورد بحران اوکراین و سوریه می‌افزاید: «این دو بحران نقطۀ جدایی ماست. ما هر دو در مباحث متعددی شرکت کردیم بدون اینکه به نتیجه برسیم. البته جای شگفتی نیست، زیرا مباحث، خارج از چارچوب راهبردی مورد توافق دو طرف بوده است. هر موضوع دربرگیرندۀ موضوع راهبردی مهم‌تری است. اوکراین باید به ساختار اروپایی برگردد، و ساختار امنیت جهانی در این نقطه از جغرافیای سیاسی باید مثل پلی بین روسیه و دنیای غرب (و نه تمایلی از خواست روسیه و غرب) عمل کند. در مورد سوریه، مشخص است که نمی‌توان با عوامل محلّی و منطقه‌ای به راه حل رسید. تلاش‌های آمریکا- روسیه هم‌راستا با دیگر قدرت‌های جهانی می‌تواند راه حل مسالمت‌آمیز در خاورمیانه به وجود آورد.»

خالق نظریۀ نظم نوین جهانی در دفاع از این تئوری می‌گوید: «هرگونه تلاش در جهت بهبود روابط بین‌الملل باید دربرگیرندۀ نظریۀ نظم نوین جهانی باشد. بهبود روابط باید بتواند نظم ایجاد کند. چالش‌های پیش روی منافع قدرت‌ها باید بررسی شود. نقش هر کشور در شکل‌دهی و سهم آن کشور در این نظام مهم است. آشتی دادن آمریکا و روسیه (بر اساس تجربۀ تاریخی) دارای اهمیت است. هدف باید القای درک استراتژیک از روابط و مدیریت تنش بین دو کشور باشد. من در دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ پایه‌گذار روابط بین‌الملل از نوع همزیستی مسالمت‌آمیز بودم. روابط آمریکا و شوروی دل‌چسب نبود. با تحوّل فن‌آوری، تلاش کردیم درک درستی از ثبات استراتژیکی با وجود خصومت بین دو کشور ایجاد کنیم. از آن تاریخ به بعد، جهان دستخوش تغییرات فاحش شده است. به ویژه از نقطه نظر چندقطبی‌گری، باید روسیه را به عنوان وزنه و نه تهدیدی برای آمریکا در ترازوی جهانی قرار داد.»

پوتین و کیسینجر، روسیه ۲۰۱۲ 
باید روسیه را به عنوان وزنه در ترازوی جهانی قرار داد

به راستی کیسینجر چرا «هِنری کبیر» لقب گرفت؟ و چرا وقتی سخن می‌گوید، همه گوش می‌کنند؟ مشاور امنیت ملّی و وزیر خارجۀ پیشین آمریکا در دوران ریاست جمهوری نیکسون و فورد، در پایان مقاله‌ی خود می‌نویسد: «حدود ۷۰ سال به اشکال مختلف درگیر موضوع روابط آمریکا- روسیه، از شرایط بحرانی تا موفقیت‌های دیپلماتیک، بودم. امروز در بنیاد گورچاکوف***در مسکو، از امکان گفتگو درباره آینده سیاسی دو کشور و نه تضادهای گذشته صحبت می‌کنم، که نیازمند احترام متقابل است. با ارادۀ سیاسی در واشنگتن و مسکو، با هدف حفظ سیاست داخلی دو کشور، و فراتر از کدورت‌ها و حس قربانی شدن یا قربانی کردن، برای پیروزی در مقابل مشکلات آینده باید پلی از اعتماد بین کاخ سفید و کرملین ساخت. دو کشور و مردم جهان در آینده به صلح نیاز دارند.»

*پریماکوف وزیر خارجۀ پیشین روسیه، که به دلیل حمایت از منافع ملّی شهرۀ عام بود. او مخالف حضور ناتو در بلوک شرق، پایه‌گذار «مثلث راهبردی» با همکاری چین و هند برای مقابله با آمریکا، و حامی‌میلوسویچ در جنگ یوگسلاوی بود.
**رود الب از شمال غرب جمهوری چک سرچشمه گرفته و در نزدیکی‌هامبورگ در آلمان به دریای شمال می‌ریزد.

***الکساندر گورچاکوف سیاست مدار معروف قرن نوزدهم روسیه

*منبع: وبسایت «منافع بین‌المللی»
*ترجمه و تحقیق: علیرضا اکبری



محمودزاده


متن زیر ترجمه مقاله روزنامه اسرائیلی و عبری‌زبان هاآرتس درباره رابطه جنگ مذهبی سی ساله در اروپا و نسبت آن با شرایط امروز خاورمیانه است که بدون تغییر در ادامه آمده است:

خاورمیانه در گرداب خشونت ملت‌ها و دولت‌ها غرق می‌شود. موج پناهندگان، حملات تروریستی و نوسانات شدید سیاسی، همه‌ی این‌ها در کنار درگیری‌های متلاطم سوریه، عراق و کشورهای همسایه‌ی آن‌ها قرار دارد. همه‌ی این‌ها چه زمانی تمام خواهد شد؟ آیا مذاکرات صلحی بین احزاب منطقه به دست خواهد آمد یا یک قدرت خارجی به منطقه حمله خواهد کرد تا نظم را دیکته کند؟ و آیا امکان دارد این جنگ یک پایان غیرمنتظره داشته باشد؟ ازآنجایی‌که رویدادهایی مانند بهار عربی و ظهور داعش تقریباً بی‌سابقه بودند، چند کارشناس تلاش کردند رویدادهایی را در ماه‌ها و سال‌های آینده پیش‌بینی کنند.

در جولای سال گذشته دیپلمات آمریکایی ریچارد هاس مقاله‌ای با عنوان «جنگ سی ساله‌ی جدید» منتشر کرد. این مقاله در اوج تابستان سخت که داعش بر مناطق زیادی تسلط پیدا کرده بود و بسیاری از سلاح‌های سنگین عراق را هم در اختیار داشت منتشر شد. هاس می‌گوید سه و نیم سال بعد از بهار عربی یک احتمال قوی وجود دارد که ما در آغاز فاز اولیه‌ی یک جنگ طولانی‌مدت، پرهزینه و مرگبار باشیم. همان‌طور که اکنون وضعیت بد است ممکن است حتی از این هم وخیم‌تر شود.

مردم، با توجه به دانسته‌هایشان زمان ما را با زمان‌های مختلف گذشته مقایسه می‌کنند. محافظه‌کاران اروپا احساس شوکت امپراطوری روم را دارند، فکر مسلمانان افراطی این است که فتوحات محمد را تجربه می‌کنند و بنیامین نتانیاهو ادعا می‌کند که اکنون مشابه سال ۱۹۳۸ است. به همین خاطر محققان، روزنامه‌نگاران و سیاستمداران به سرعت تیتر هاس را تکرار کردند: خاورمیانه وارد جنگ‌های ۳۰ ساله می‌شود.

این به چه معناست؟ به این معنا نیست که لزوماً جنگ فعلی سه دهه طول خواهد کشید.

هاس و همفکرانش به یک رویداد تاریخی خاص اشاره می‌کنند: جنگ سی ساله که در قرن ۱۷ در اروپا رخ داد.

باید بدانیم منبع این مقایسه چیست و چه کمکی به ما می‌کند. باید به یاد بیاوریم در آن جنگ خونین واقعاً چه اتفاقی افتاد. زمانی که با توجه به برآوردها هشت میلیون انسان کشته شد.

در سال ۱۶۱۸ شورش چند حاکم پروتستان علیه فردیناند دوم از دودمان هابسبورگ، امپراطور مقدس روم رخ داد. این اتفاق تقریباً صد سال بعد از اصلاحات پروتستانی بود. جنگ‌های مذهبی در مکان‌های مختلف اروپا شروع شد، به خصوص داخل امپراطوری. عامل اصلی بی‌ثباتی گروه‌های مذهبی بودند. در رأس امپراطوری قیصر قرار داشت که کاتولیک بود.

اما شاهزادگان تابع تا حد زیادی به پروتستان متمایل بودند و علیه امپراطور شورش کردند.

امپراطور هابسبورگی خواست تا شورش را سرکوب کند و مذهب کاتولیک را به امرای شمال آلمان تحمیل کند. در سال‌های اولیه دست برتر را داشت: با کمک کاتولیک‌های اسپانیایی شورش شاهزادگان پروتستان چک را به شدت سرکوب کرد. بسیاری از پروتستان‌ها از سرزمین‌های تحت حکومت قیصر فرار کردند و پناهنده شدند؛ اما در این مرحله حکومت‌های قدرتمند پروتستان در شمال اروپا تأسیس شدند: دانمارک و سوئد.

جنگ سی ساله تبدیل شد به جنگ مذهبی تمام اروپاییان و داوطلبان پروتستان و کاتولیک از سراسر قاره به سمت امپراطوری سرازیر شدند تا در کنار هم‌مذهبان خود مبارزه کنند.

بااین‌وجود این فقط یک جنگ مذهبی نبود. به خصوص با توجه به نقطه عطفی که بعد از حدود ده سال جنگ به وجود آمد: ورود فرانسه به جنگ. فرانسه یک کشور کاتولیک بود، بااین‌وجود در کنار پروتستان‌ها ایستاد. چرا؟ به این دلیل که از قدرتمند شدن خاندان هابسبورگ اتریش می‌ترسید و به دنبال استفاده از هرج‌ومرج برای افزایش سرزمینی بود.

و این‌گونه جنگ سال‌های زیادی ادامه پیدا کرد؛ که حدود یک‌چهارم مردم امپراطوری کشته شدند و هزاران شهر و روستا توسط ارتش‌های دو طرف غارت شدند. زمانی که گروه‌های مختلف خسته شدند و در آستانه‌ی فروپاشی قرار گرفتند مذاکرات صلح شروع شد؛ که در نهایت تفاهم وستفالیا در سال ۱۶۴۸ نوشته شد. این توافق یک توازن قدرت جدید در اروپا به وجود آورد: شیوه مدرن حاکمیت دولت-ملت؛ که در آن ساکنین یک منطقه بدون توجه به مذهبشان تحت یک حکومت قرار می‌گرفتند. این نوع حکومت اگرچه برای ما عادی است ولی در اروپای قرون‌وسطی یک شیوه‌ی ناشناخته بود.

ما چه زمانی خسته می‌شویم؟

بی‌حرمتی و جنایات جنگ‌های مذهبی باعث شدت بخشیدن به رشد نظریه‌ی تحمل مذاهب دیگر شد: ادیان مختلف می‌توانند بدون کشتن یکدیگر نیز زندگی کنند، حتی اگر در مورد رسیدن روح به سعادت تفاهم نداشته باشند. هاس معتقد است که جنگ مذهبی خاورمیانه این‌گونه به پایان می‌رسد: تنها بعد از خسته شدن گروه‌های مختلف به خاطر جنگ با یکدیگر توافق حاصل شد و باعث ترسیم نقشه‌ی جدید منطقه شد.

در واقع اشتراکات زیادی وجود دارد، شما می‌توانید بشار اسد را با قیصر و حاکمان سنی را با پروتستان‌ها مقایسه کنید.

بااین‌حال سوریه‌ی ۲۰۱۵ روم ۱۶۱۸ نیست. مهم‌ترین تفاوت این است که به نظر نمی‌رسد خاورمیانه در حال حرکت به سمت حکومت دولت-ملت باشد، بلکه در حال شکستن این نوع حاکمیت است. هدف اصلی داعش از بین بردن مرزهایی که در قرارداد سایس پیکو طراحی شدند و ایجاد خلافت اسلامی است. درعین‌حال نیروهای دیگر به دنبال تحمیل هژمونی امپریالیستی بر منطقه هستند: شروع جاه‌طلبی‌های ترکیه برای نفوذ در جهان عرب، از طریق تحریک آمریکا برای حفاظت از منافعش در منطقه و پایان دادن به تلاش پوتین برای بهره‌برداری از جنگ.

در واقع شما ممکن است به این موضوع فکر کنید که دخالت قدرت‌های جهانی باعث قطع عضو می‌شود. کافی است که بعد از کمک مردم منطقه خسته شوند و حکومت‌های امپریالیستی مستقیم و غیرمستقیم سر کار بیایند.

این امکان وجود دارد بنابراین نتیجه‌گیری خوش‌بینانه از جنگ طولانی‌مدت اروپا که چهارصد سال قبل اتفاق افتاد: طولانی‌ترین و قاطعانه‌ترین درگیری‌ها به پایان می‌رسد. در دنیای مدرن هیچ کاتولیک آلمانی پروتستان آلمانی را نمی‌کشد و هیچ پروتستان آلمانی کاتولیک آلمانی را نمی‌کشد. بااین‌حال آن‌ها گاهی پیروان ادیان یا ملت‌های دیگر را قتل‌عام کرده‌اند.

منبع: روزنامه هاآرتس


محمودزاده






چکیده

مقاله پیش رو سعی دارد تا نگاه کشورهای غربی و مسئولان آن را به کشورهای استقلال‌یافته و یا عقب نگه داشته شده در قالب جنگ جهانی بین کشورهای شمال و جنوب بررسی و تبیین نماید. این مقاله سعی خواهد کرد تا به این سؤال پاسخ دهد که آیا کشورهای غربی (شمال) با ایجاد ارتباط با کشورهای جنوب حقیقتاً به دنبال ایجاد یک بستر مناسب برای تجارت و شراکت با آن‌ها می‌باشند و یا اهداف دیگری را دنبال می‌کنند؟


مقدمه



الکساندر دمارانش-رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فرانسه- که پرسابقه‌ترین فرد در مسند ریاست این سازمان در طول تاریخش بوده است، به ادعای خود، متعلق به یک خانواده‌ی قدیمی می‌باشد. وی از طرف پدری به فرانش کنته در سال ۱۴۵۲ م و زمان پیه مونت در قرن ۱۳ می‌رسد. مادرش نیز از ریشه هوگونوی فرانسه است که پس‌ازاینکه لویی شانزدهم فرمان لغو نانس را در فونتن‌بلو در سال ۱۶۸۵ امضاء کرد، بدین وسیله به حقوق مسلم پروتستان‌ها و هوگونوها در فرانسه پایان داد و وی مجبور به ترک فرانسه به قصد سانتودومینگو (هیسپانیولا) شد.

پدر الکساندر در جنگ جهانی اول در مرزهای بلژیک مجروح شد و عموی وی «هیزی» نیز در سال ۱۹۱۸ در همان درگیری‌ها کشته شد. همین اتفاق موجب شد تا الکساندر نیز در آینده به سمت فعالیت‌های نظامی و جاسوسی سوق پیدا کند و علی‌رغم اینکه فردی با ضریب هوشی بالا نبود اما توانست اولین فردی در سازمان جاسوسی فرانسه باشد که بیش از ۱۱ سال ریاست این سازمان را بر عهده می‌گیرد و با روسای جمهور مختلف فرانسه مانند شارل دوگل-پمپیه و ژیکاردستن، همکاری می‌کند.



نفوذ و جایگاه وی به قدری مهم بود که حتی اعضای سازمان‌های جاسوسی دیگر کشورها مانند آمریکا، در مواردی با شخص وی مشورت می‌کردند و دامنه‌ی این مشاوره‌ها به روسای جمهور آمریکا نیز رسیده بود به‌طوری‌که در ماجرای افغانستان و شوروی، ریگان -رئیس جمهور آمریکا- با وی به عنوان مطلع‌ترین افراد مشورت می‌کند.

دمارانش در کتاب خود با عنوان «جنگ جهانی چهارم» تفکرات امپریالیستی حاکم بر نظام سیاسی و دیپلماتیک غرب را روشن می‌نماید و البته از این نوع جهان‌بینی نیز دفاع و آن را می‌ستاید و لازمه‌ی استمرار بقای کشورهای جنوب را اتحاد با کشورهای شمال می‌داند.

وی همچنین در حوزه‌ی تصمیم‌سازی برای مسئولان عالی‌رتبه‌ی بین‌المللی نیز فعالیت‌های مهمی انجام داده است که یکی از مهم‌ترین آن‌ها، طرح‌ریزی پروژه «ماسکیتو» بود که به ریگانِ تازه به قدرت رسیده ارائه می‌دهد.

 
محمودزاده

استراتژی عربستان به ویژه در زمان «ملک سلمان» در برابر ایران مبتنی بر «افزایش سطح تنش» است. عربستان به دنبال آن است تا ایران را به این بازی وارد کند و از طریق تشدید تنش‌ها، منطقه را بیش از پیش به آشوب بکشاند. این سیاست عربستان که نتیجه آن «تفرقه بیشتر در جهان اسلام» خواهد بود بدون شک در جهت اهداف صهیونیست‌ها و کشورهای غربی هم هست که ایران را بزرگ‌ترین مانع در برابر پروژه‌های خود در جهان اسلام می‌دانند.

بیش از سه دهه استقلال، ایران را تبدیل به کشوری قدرتمند کرده طوری که هیچ موضوعی بدون حضور ایران در این منطقه قابل بررسی و حل شدن نیست. هژمونی در حال شکل‌گیری ایران رفته‌رفته با ابزار موثر خود یعنی قدرت نرم، قلب ملت‌های منطقه را تسخیر و امید به آینده‌ای بدون خشونت را برای منطقه زنده کرده است. قدرت روز‌افزون ایران باعث شده برخی از بازیگرانی که توهم قدرت و نفوذ در بین ملت‌ها را دارند برای سد نفوذ ایران هرگونه سیاستی را به کار ببرند.

 

این رفتار ناشی از بروز نشانه‌های «تغییر نظم منطقه‌ای» است که ایران به عنوان بازیگر اصلی این نظم خود را به قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای شناسانده است و از این‌رو تلاش برای «سد نفوذ» بیشتر ایران شروع شده است. سیاست «مهار ایران» در چند دهه گذشته نه تنها از سوی بازیگران منطقه‌ای بلکه از سوی قدرت‌های برتر جهان نیز دنبال شده و هیچ‌گاه به نتیجه نرسیده است. عربستان در میان بازیگران منطقه‌ای در این مورد جایگاه ویژه‌ای دارد. این کشور که ادعای رهبری جهان اهل سنت را یدک می‌کشد با تصور «رقابت با ایران» سیاست‌های خود را ترسیم و اجرا می‌کند. (‌البته این ادعا در حالی است که سعودی‌ها نشان داده‌اند نه تنها رفتارشان منطبق بر شرع اسلام نیست بلکه بیشترین ضربه را به وجهه اسلام ناب محمدی(ص) وارد کرده‌اند.)

 

سعودی‌ها همواره از یک نکته کلیدی در این رقابت غافل مانده‌اند و آن اینکه نظام‌های استبدادی و پادشاهی قدرت تسخیر قلوب را نخواهند داشت، به همین دلیل همواره از ایران شکست خورده‌اند و این شکست‌های پی در پی تبدیل به نوعی «حسادت کودکانه» نسبت به جایگاه کشورمان شده است. عربستان در برخورد مستقیم با ایران هیچ شانسی برای خود متصور نیست بنابراین به سمت دوستان و متحدان ایران در محور مقاومت رفته و سعی داشته از این مسیر ایران را تحت فشار قرار دهد. اما در پنج سال گذشته در این مسیر نیز شکست خورده است. مهم‌ترین نماد این شکست در سوریه است که این کشور با وجود هزینه‌های زیاد برای تجهیز تروریست‌ها نتوانست به هدف مورد نظر خود در ابتدا یعنی حمله نظامی به سوریه و هدف ثانویه یعنی برکناری بشار اسد از طریق سیاسی دست یابد. البته یمن نیز اوج ضعف سعودی‌ها بوده و قدرت پوشالی و ادعایی آنها در این کشور نتوانست در برابر چند سلاح ساده و ابتدایی مقاومت کند.

 


اکنون سعودی‌ها در رویارویی با ایران در قالب «استراتژی مهار» و «سد نفوذ»، سیاستی دیگر اندیشیده‌اند. سعودی‌ها اخیرا آیت‌الله نمر رهبر شیعیان این کشور را اعدام کردند. این در حالی بود که این روحانی بلند‌پایه یکی از دوستداران نظام جمهوری اسلامی بود و همواره از کارآمدی سیستم ایران تمجید می‌کرد. اما چرا عربستان این اقدام را مرتکب شد؟ آیا سعودی‌ها از پیامدهای این اعدام آگاه نبودند؟ در پاسخ به این سوالات باید تاکید کرد که برای پیش‌بینی پیامدهای این اعدام حتما نباید عالم علم سیاست بود و هر تحلیلگری نیز قادر به پیش‌بینی و ترسیم این پیامدها می‌باشد. در واقع سعودی‌ها با علم به پیامدهای سنگین این تصمیم، آن را اجرا کردند. هدف سعودی‌ها این است که از این طریق «میزان حساسیت» و نوع واکنش ایران نسبت به متحدین و دوستانش را بسنجد.

 

البته سعودی‌ها در این مسیر به این اقدام بسنده نخواهند کرد و سعی خواهند کرد تا حوزه اقدامات خود را باز هم گسترده کنند. از این‌رو چند روز قبل از این اعدام «شیخ زکراکی» رهبر شیعیان نیجریه زخمی و دستگیر شد و هزاران شیعه نیجریه نیز به شهادت رسیدند. این پروژه سعودی‌ها برای «مهار نفوذ» ایران در حاشیه خلیج فارس شدت بیشتری خواهد داشت. کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به جز عمان در بیشتر مواقع مطیع اوامر عربستان بوده‌اند و به عنوان نمونه، بحرین به مثابه یکی از «شهرهای» سعودی به شمار می‌رود که حاکمان بحرینی بدون مجوز ریاض اقدامی نمی‌کنند. در بحرین «شیخ علی سلمان» دبیر کل جمعیت  الوفاق بیش از یک سال است که در حبس به سر می‌برد.

 

حجت‌الاسلام «شیخ حسین المعتوق» دبیر کل بزرگ‌ترین تشکل سیاسی شیعیان کویت موسوم به «ائتلاف اسلامی ملی» نیز بارها از سوی مقامات امنیتی این کشور تحت تعقیب و بازداشت قرار گرفته است. در پاره‌ای از رسانه‌های کویتی، این تشکل را با حزب‌الله لبنان و «حسین المعتوق» را با «سیدحسن نصرالله» مقایسه می‌کنند. در یمن نیز جنبش انصارالله توسط عربستان بیش از 9 ماه است که آماج حملات شبانه‌روزی قرار گرفته است و رهبر این جنبش «عبدالملک الحوثی» بزرگ‌ترین تهدید در مرزهای جنوبی عربستان به شمار می‌آید و حتی رسانه‌های سعودی وی را رهبری بزرگ در محور مقاومت توصیف کرده‌اند. نگاهی به این اقدامات نشان‌دهنده نوع سیاست عربستان در برابر «هژمونی» رو به تزاید ایران است. سعودی‌ها نیک دریافته‌اند که یارای مقاومت و نبرد مستقیم در برابر ایران را ندارند و باید در میدانی غیر از مرزهای ایران قدرت خود را به محک بگذارند.

 


استراتژی عربستان به ویژه در زمان «ملک سلمان» در برابر ایران مبتنی بر «افزایش سطح تنش» است. عربستان به دنبال آن است تا ایران را به این بازی وارد کند و از طریق تشدید تنش‌ها، منطقه را بیش از پیش به آشوب بکشاند. این سیاست عربستان که نتیجه آن «تفرقه بیشتر در جهان اسلام» خواهد بود بدون شک در جهت اهداف صهیونیست‌ها و کشورهای غربی هم هست که ایران را بزرگ‌ترین مانع در برابر پروژه‌های خود در جهان اسلام می‌دانند. بازی سفارتخانه‌ها نیز در چارچوب استراتژی افزایش سطح تنش سعودی‌ها قابل تفسیر است. اما این قطعه از پازل عربستان چندان کارایی ندارد، چرا که تنها چند کشور  بسیار کوچک عربی آن هم با فریب دلارهای نفتی سعودی به این بازی لبیک گفته‌اند.

 

عربستان باید به این نتیجه برسد که در منطقه در میان ملت‌ها هیچ جایگاهی ندارد. مردم عراق، بحرین، یمن، لبنان و مصر عربستان را عامل اصلی بی‌ثباتی و ناامنی در کشورهایشان می‌دانند. اکنون باید گفت سعودی‌ها عقلانیت رفتاری خود را بیش از پیش از دست داده‌اند و همانند دیوانه‌ای در خیابان به راه افتاده‌اند و رفتار قابل پیش‌بینی یا منطقی‌ای نمی‌توان از این کشور انتظار داشت. سعودی‌ها رفته رفته به پایان راه نزدیک می‌شوند.

 

منبع: محمدرضا مرادی/ کیهان

محمودزاده