ژئوپلیتیک سبز






چکیده

مقاله پیش رو سعی دارد تا نگاه کشورهای غربی و مسئولان آن را به کشورهای استقلال‌یافته و یا عقب نگه داشته شده در قالب جنگ جهانی بین کشورهای شمال و جنوب بررسی و تبیین نماید. این مقاله سعی خواهد کرد تا به این سؤال پاسخ دهد که آیا کشورهای غربی (شمال) با ایجاد ارتباط با کشورهای جنوب حقیقتاً به دنبال ایجاد یک بستر مناسب برای تجارت و شراکت با آن‌ها می‌باشند و یا اهداف دیگری را دنبال می‌کنند؟


مقدمه



الکساندر دمارانش-رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فرانسه- که پرسابقه‌ترین فرد در مسند ریاست این سازمان در طول تاریخش بوده است، به ادعای خود، متعلق به یک خانواده‌ی قدیمی می‌باشد. وی از طرف پدری به فرانش کنته در سال ۱۴۵۲ م و زمان پیه مونت در قرن ۱۳ می‌رسد. مادرش نیز از ریشه هوگونوی فرانسه است که پس‌ازاینکه لویی شانزدهم فرمان لغو نانس را در فونتن‌بلو در سال ۱۶۸۵ امضاء کرد، بدین وسیله به حقوق مسلم پروتستان‌ها و هوگونوها در فرانسه پایان داد و وی مجبور به ترک فرانسه به قصد سانتودومینگو (هیسپانیولا) شد.

پدر الکساندر در جنگ جهانی اول در مرزهای بلژیک مجروح شد و عموی وی «هیزی» نیز در سال ۱۹۱۸ در همان درگیری‌ها کشته شد. همین اتفاق موجب شد تا الکساندر نیز در آینده به سمت فعالیت‌های نظامی و جاسوسی سوق پیدا کند و علی‌رغم اینکه فردی با ضریب هوشی بالا نبود اما توانست اولین فردی در سازمان جاسوسی فرانسه باشد که بیش از ۱۱ سال ریاست این سازمان را بر عهده می‌گیرد و با روسای جمهور مختلف فرانسه مانند شارل دوگل-پمپیه و ژیکاردستن، همکاری می‌کند.



نفوذ و جایگاه وی به قدری مهم بود که حتی اعضای سازمان‌های جاسوسی دیگر کشورها مانند آمریکا، در مواردی با شخص وی مشورت می‌کردند و دامنه‌ی این مشاوره‌ها به روسای جمهور آمریکا نیز رسیده بود به‌طوری‌که در ماجرای افغانستان و شوروی، ریگان -رئیس جمهور آمریکا- با وی به عنوان مطلع‌ترین افراد مشورت می‌کند.

دمارانش در کتاب خود با عنوان «جنگ جهانی چهارم» تفکرات امپریالیستی حاکم بر نظام سیاسی و دیپلماتیک غرب را روشن می‌نماید و البته از این نوع جهان‌بینی نیز دفاع و آن را می‌ستاید و لازمه‌ی استمرار بقای کشورهای جنوب را اتحاد با کشورهای شمال می‌داند.

وی همچنین در حوزه‌ی تصمیم‌سازی برای مسئولان عالی‌رتبه‌ی بین‌المللی نیز فعالیت‌های مهمی انجام داده است که یکی از مهم‌ترین آن‌ها، طرح‌ریزی پروژه «ماسکیتو» بود که به ریگانِ تازه به قدرت رسیده ارائه می‌دهد.

 


دمارانش در دهه ۷۰ و قبل از وقوع انقلاب اسلامی ایران تنها به جنگ جهانی سوم فکر می‌کرد. جنگی که به عنوان جنگ شرق و غرب از آن یاد می‌کرد تمام انرژی و تلاش وی را به خود معطوف کرده بود. فرستادن جاسوسان فرانسوی به داخل خاک شوروی، ردگیری مکالمات مقامات شوروی و انجام برخی عملیات جاسوسی درون اتحاد جماهیر شوروی تنها گوشه‌ای از فعالیت‌های وی در آن دوران بود. البته دراین‌بین وی به اطلاعات مهمی نیز دست یافت و در نهایت متوجه شد که شوروی قصد تجاوز به خاک افغانستان را دارد. مدتی قبل از به قدرت رسیدن ریگان در آمریکا، دمارانش پیش‌بینی خود مبنی بر حمله‌ی شوروی به افغانستان را به مسئولان وقت گوشزد می‌کند. پس از مدتی و در سال ۷۹ میلادی پیش‌بینی وی درست از آب درمی‌آید و نیروهای شوروی برای حمایت از حاکم کمونیست خود در افغانستان، پای به این کشور باز می‌کنند. در دیداری که دمارانش مدتی پس از به قدرت رسیدن ریگان با وی ترتیب می‌دهد بنا به درخواست رئیس‌جمهور آمریکا، استراتژی مقابله با نیروهای شوروی را تحت عنوان پروژه‌ی «ماسکیتو» برای وی شرح می‌دهد. ریگان که عملاً راهی برای مقابله جدی با شوروی در سر نمی‌یافت، با شنیدن پروژه ماسکیتوی دمارانش به شدت مسرور می‌شود و به وی مأموریت می‌دهد تا مستقیم به پاکستان رفته و با مقامات این کشور در مورد لزوم همکاری با آمریکا و فرانسه در جهت تأمین منافع این کشورها در مقابل شوروی در افغانستان، صحبت کند.

پس از کوتاه زمانی پروژه مذکور در ۴ سطح تاکتیکی به اجرا درمی‌آید:

  1. چاپ انجیل و توزیع آن بین سربازان روس مستقر در افغانستان
  2. کشت مواد مخدر
  3. چاپ و توزیع روزنامه کراسنایازوزدا (ستاره سرخ)
  4. حمایت از گروه‌های تکفیری و تندروی انحرافی اسلامی (طالبان)

استراتژی ماسکیتو بیش از اینکه یک تقابل نظامی با شوروی تا دندان مسلح را در دل خود داشته باشد، تقابلی فرهنگی- رسانه‌ای را در ماهیت خود داراست. با دقت در مفاد طرح فوق به خوبی می‌توان به ماهیت رسانه‌ای پروژه پی برد. آمریکا و هم‌پیمانانش می‌دانستند که نمی‌توانند بدون حضور نظامی مستقیمِ خود در افغانستان با شوروی مقابله‌ی سخت داشته باشند لذا بهترین مسیر برای تقابل را مبارزه نرم یافتند و آن را در قالب استراتژی ماسکیتو اجرا کردند. البته حمایت‌های تسلیحاتی غرب از گروه‌های تندروی افغان در ادامه‌ی درگیری‌ها صورت گرفت بااین‌وجود طرح اصلی مبتنی بر تقابل نرم با شوروی بود و نه جنگ سخت.

دمارانش در تشریح نحوه‌ی ارسال انجیل برای روس‌های مستقر در خاک افغانستان تأکید می‌کند که این کتب باید از خاک شوروی به افغانستان ارسال شود و تمام بازار کابل را فراگیرد. وی، همان‌طور که از استراتژی پیشنهادی‌اش پیداست، راز پیروزی در این مبارزه‌ی سخت را تقابل عقیده‌ای می‌داند و توصیه می‌کند که برای پیروزی بر دشمن شرقی خود باید با عقیده‌ی او که مبتنی بر تفکرات «آتئوئیسمی» می‌باشد، با ترویج «دئیسم»، مقابله نمود. به همین منظور یکی از مؤثرترین راه‌ها را توزیع انجیل در مناطق تحت اشغال نیروهای روس می‌داند.

«ما باید انجیل‌ها را از شوروی برای ارتش روسیه مستقر در افغانستان بفرستیم. باید بازارهای کابل را با آن‌ها پرکنیم. بعلاوه سربازان به نوبه خود آن‌ها را به صورت قاچاق به وطنشان رد می‌کنند. شما نمی‌توانید با یک عقیده به وسیله تانک و هواپیما مبارزه کنید. و در این کار هوشمندانه چیزی که من آن را نبوغ فعال نامیده‌ام، شما باید با هر عقیده‌ای به وسیله عقیده بجنگید کلام در برابر کلام و گاهی حتی دروغ در برابر دروغ.»[۱]

وی همچنین بر بالا بردن سطح تولید مواد مخدر در افغانستان تأکید می‌کند تا این‌گونه فشار افکار عمومی در داخل شوروی بر حاکمان کمونیست خود مبنی بر به خطر افتادن سلامت نیروهای روس در افغانستان بالا رود و بدین ترتیب حکومت کمونیستی مجبور به عقب‌نشینی از افغانستان شود.

سومین تاکتیک وی در این پروژه نیز معطوف به انجام عملیات روانی می‌شود به‌گونه‌ای که با چاپ روزنامه کراسنایازوزدا که اخبار شکست نیروهای شوروی در خاک افغانستان را منتشر می‌کند، موجب تضعیف روحیه سربازان روس مستقر در این کشور شوند.

از ۴ تاکتیک موجود در این پروژه، ۳ تاکتیک فقط به نفوذ درون نیروهای شوروی و فروپاشی آن‌ها از درون پرداخته و تنها یک تاکتیک برای مقابله از بیرون طرح‌ریزی شده بود؛ حمایت از گروه‌های تندروی اسلامی.

دمارانش به خوبی پی برده بود که تنها راه مقابله با قدرت نظامی شوروی مواجه شدن با آن به طوری غیرمستقیم است به همین منظور طرح حمایت از گروه‌های انحرافی اسلامی و تأسیس و حمایت از مدارس و ترویج افکار و عقاید آنان در افغانستان را ارائه می‌کند تا به این روش فداییان زیادی برای مقابله با نیروهای روس تربیت کند. بنابراین باید به طریقی بین آن‌ها نفوذ می‌کردند تا به ترویج افکار تکفیری و طالبانیسم اقدام نمایند.

وی در بیان اهمیت نفوذ می‌گوید:

«تنها راه مبارزه با تروریست‌ها به روش تاکتیکی و استراتژیکی، نفوذ کردن در سطوح آن‌هاست. شما خیلی راحت باید یکی از آن‌ها شوید- با آن‌ها سفر کنید، با آن‌ها بخوابید و مدتی و حتی سال‌ها با آن‌ها کار کنید.»[۲]

البته نباید از اعترافات دمارانش مبنی بر تشکیل و حمایت از گروه طالبان و القاعده در افغانستان شگفت‌زده شد زیرا خودِ وی بیان می‌کند که گفتن این مسائل و شکستن سکوت به این خاطر است که جنگ جهانی چهارم در حال آغاز شدن است و دشمن وحشتناک‌تر و خطرناک‌تر از شوروی به وجود آمده است که باید آن را بشناسیم در غیر این صورت خطر این دشمن جدید که چند سالی است متولد شده، هم برای دموکراسی‌های غربی و هم برای شوروی و هم برای مسلمانان میانه‌رو- به زعم وی کسانی که با غرب رابطه خوبی دارند- به شدت بزرگ خواهد بود و اولین گروهی که در این جنگ جهانی در مقابل تفکرات و اعمال آن‌ها قربانی خواهند شد، مسلمانان میانه‌رو خواهند بود.[۳] البته تأکید وی بر اینکه اولین قربانیان باید از بین خودِ مسلمانان باشد حاکی از این موضوع است که احتمالاً این گروه ضد امپریالیستی و خشن-به زعم وی- از بین فرقه‌ای از مسلمانان می‌باشد که با سایر فرق این دین دارای برخی تفاوت‌ها در جهان‌بینی‌های سیاسی می‌باشند و حاضر نیستند با غرب روابط خوبی داشته باشند.

دمارانش معتقد است که این دشمن اگر دارای هر اندازه از تفکرات مذهبی باشد بازهم دشمن اصلی غرب و شرق دنیا محسوب خواهد شد و وجود آنان هر لحظه موجب تضعیف نهادهای دموکراتیک می‌شود زیرا آن‌ها مانند ارواحی در سرزمین‌های اسلامی و جهان سوم در پی انتقال تجربیات و آرمان‌هایشان می‌باشند تا مردم دیگر کشورها را علیه غرب بشورانند.

دمارانش به راین باور است که دشمن جدید به مراتب از شوروی قوی‌تر و خطرناک‌تر است زیرا دارای تفکرات و ایدئولوژی بسیار قوی در جهت مقابله با سیاست‌های خصمانه‌ی غرب می‌باشد و دراین‌بین نه‌فقط تندروها در این گروه بلکه افراد عادی و حتی با درجه‌ی دینی پایین نیز برای غرب و آرمان‌های آن خطرآفرین می‌باشند زیرا اجازه نخواهند داد که غرب در صدور آرمان‌هایش به این کشور و کشورهای تحت نفوذش، موفق عمل کند و آن کشورها را به کره و یا ژاپنی دیگر بدل کند.

به همین دلیل است که وی از این جنگ به عنوان درگیری وحشتناکی نام می‌برد که جزئیات به‌کارگیری سلاح‌های وحشت در آن، هرگز طی کشمکش‌های قبلی که بین قدرت‌های دنیا شکل گرفته بود، دیده نشده است. منظور وی از سلاح، نه تجهیزات جنگی که در اختیار این گروه می‌باشد، بلکه افراد و مغزهای هدایت‌کننده آن سلاح‌ها، می‌باشد که مقید به هیچ یک از تمدن‌های غربی نیستند و خواستار تغییرات عمده در نظام بین‌الملل می‌باشند.[۴]

وی و سایر سران غربی که تحت نصایح و هدایت‌های دمارانش و امثال این فرد قرار دارند معتقدند که اصول‌گرایان اسلامی همان خطر بزرگ امروز دنیا می‌باشند که آغازگر و مسبب ایجاد جنگ جهانی چهارم شده‌اند. وی در معرفی این افراد به نیروهای مدافع لبنان اشاره می‌کند و می‌گوید:

«اصولگرایان تا زمانی که یکی از اعضای مخالفشان زنده مانده باشد احساس آرامش نخواهند کرد. این مسئله در لبنان یعنی جایی که اصولگرایان مسلمان با مسیحیان درگیرند، مصداق دارد… در این کشمکش‌ها مسلمانان علیه مسیحیان و یهودیان مبارزه می‌کنند.»[۵]

همان‌گونه که از اغلب نویسنده‌های غربی طی ۴ سده‌ی اخیر سراغ داریم، به‌طورمعمول در کتب و مقالات خود مسلمانان را دشمن مشترکی علیه مسیحیان و یهودیان معرفی می‌کنند این در حالی است که طبق متون صریح در اسفار عهد عتیق و عهد جدید، دشمن اصلی مسیحیان و عامل نفوذی و قاتل مسیح (ع)- به اعتقاد مسیحیان- یک یهودی بنام یهودا اسخریوطی بوده است. در مقابل این استراتژی، قرآن کریم پیامی برای مسلمانان دارد و می‌فرماید:

… و َلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّهً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَی … ﴿مائده-۸۲﴾

و قطعاً کسانی را که گفتند ما نصرانی هستیم نزدیک‌ترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت.

دمارانش و سایر نویسندگان غربی طی یک ضدِ استراتژی درصدد هستند که این استراتژی مهم قرآنی را که ۱۴۰۰ سال پیش‌ازاین، در اختیار ما مسلمانان قرار داده شده، با ایجاد نزدیکی و وحدت بین مسیحیان و یهودیان، مستعمل و مستهلک کنند و این حربه‌ی تأثیرگذار در آینده‌ی تاریخ انسانی را از دست مسلمانان خارج نمایند.

دمارانش تنها به مقوله‌ی ایجاد وحدت بین مسیحی و یهودی بسنده نمی‌کند بلکه وی در برابر خطر بزرگی که از اواخر دهه ۷۰ میلادی غرب را به چالش ایدئولوژیکی کشانده است نیز واکنش نشان داده و با قرار دادن غرب در کنار شوروی-دشمن ۶۰ ساله‌ی امپراتوری لیبرالی- در جهت مهار و مقابله با تفکر تازه متولد شده در خاورمیانه برمی‌آید و اکیداً توصیه می‌کند که باید با روس‌ها که مدت‌ها در برابر آن‌ها ایستادگی کرده بودیم، متحد شویم.

دمارانش این بار نه فقط بحث وحدت بین پیروان دو مکتب را لازم می‌داند بلکه برای پیروزی در جنگ جهانی چهارم وحدت بین تمام دین‌داران لیبرال و تمام بی‌دینان کمونیسم دنیا را در قالب وحدت بین امپراتور غرب با امپراتور شرق لازم، ضروری و فوری می‌پندارد.

دمارانش تأکید می‌کند که ما از قبل مطلع بودیم که اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی است و همین‌طور از چندی قبل متوجه ایجاد آشوب‌هایی در منطقه غرب آسیا بودیم اما فکر نمی‌کردیم این اتفاق به زودی رخ دهد و احتمال می‌دادیم که زمانی منطقه دچار تحول خواهد شد که دیگر منافع استراتژیک آمریکا و غرب در منطقه به اندازه‌ای نخواهد بود که آن‌ها حاضر باشند برای نجات خود دست به هر اقدامی بزنند.[۶]

وی اذعان می‌کند که آن زمان دقیقاً در میان شکل‌گیری و زمینه‌سازی برای شروع جنگ جهانی چهارم از طرف دشمنانمان بودیم اما هیچ‌گاه متوجه آن نشدیم.[۷]

دمارانش قبل از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بارها با شاه و مقامات دیگر دیدارهایی داشته است و به شخص شاه نیز توصیه‌هایی کرده است تا غرب بتواند با ادامه سلطنت شاه در ایران به منافع راهبردی خود برسد و از وقوع جنگ جهانی چهارم در آینده‌ای نزدیک جلوگیری به عمل آورد.

«من مکرراً به او (شاه ایران) در مورد افراط‌های درباریان و رژیم او هشدار می‌دادم. سو استفاده‌های آن‌ها از ثروت و مقامشان، خودداری ایشان حتی از تأیید زبانی اعتقادات مذهبی توده عظیم مردم، و شکستشان در سروسامان دادن به فقر عمیقی که در سراسر کشور رواج یافته بود از جمله این هشدارها بودند. من معمولاً در صحبت با او این‌طور شروع می‌کردم: آیا جنابعالی فکر می‌کنید ثروت به دست آمده از مخازن نفتی، همان‌طور که باید، در کشور توزیع می‌شود؟»[۸]

دمارانش و سران کشورهای غربی تنها به قدرت شاه برای جلوگیری از ایجاد اعتراضات در ایران اکتفا نمی‌کردند زیرا خودشان نیز به توانایی او مطمئن نبودند به همین دلیل از طریق سازمان‌های جاسوسی خود با سازمان‌های جاسوسی ایران نیز همکاری تنگاتنگی پیدا کرده بودند تا دو هدف عمده را محقق نمایند:

  • شناخت نیروهایی که احتمالاً در آینده در این کشور به قدرت می‌رسند.
  • نفوذ در تفکرات و اندیشه‌های این افراد و متمایل کردنشان به سمت تفکرات غربی

وی اذعان می‌کند که این افزایش آگاهی‌هایمان برای اداره حوادث منطقه از اهمیت بالایی برخوردار بود که می‌توانست آینده استراتژیک فرانسه در ایران و منطقه را تضمین نماید.[۹]

بنابراین دمارانش هر از گاهی مأموران و جاسوسان خود را از ایران و سایر کشورهای همسایه در فرانسه جمع می‌کرد تا از اقدامات آن‌ها در جهت نفوذ در افکار کسانی که آن‌ها را دشمن خود می‌پنداشتند، مطلع شود.

 اهمیت کنترل ایران برای فرانسه و غرب نه فقط به خاطر منابع نفتی و موقعیت ژئوپلیتیک این کشور، بلکه به اعتقاد دمارانش به دلیل مردم این کشور می‌باشد.

«آن‌ها افراد سرسخت خاورمیانه هستند که وقتی دارای احساس مذهبی می‌شوند دو برابر خطرناک‌تر می‌شوند. حالا درک آن‌ها، مطالعه آن‌ها و نبرد با آن‌ها در سطوح مختلف، نسبت به هر زمان دیگری از اهمیت بیشتری برخورداراست. بنا به تمامی این دلایل در حال حاضر ایرانیان چند برابر خطرناک‌تر هستند. ایرانیان شیعه به خوبی برای درگیری که همیشه بخش جدایی‌ناپذیر تاریخ، فرهنگ و مذهب آن‌ها بوده است، آماده شده‌اند.»[۱۰]

وی در ادامه‌ی پروژه‌ی ایران هراسی، استراتژی اسلام هراسی و در پی آن شیعه‌هراسی را دنبال می‌کند و به‌گونه‌ای وانمود می‌کند که خطر اسلام شیعی که در حساس‌ترین و آسیب‌پذیرترین مناطق جنوبی شوروی رخ داده است، برای این کشور بسیار زیاد خواهد بود به گونه‌ای که رهبران مذهبی شیعی می‌توانند در جمهوری‌های مسلمان‌نشین جنوب شوروی تاثیرگذارده و آن مناطق را به کانون تبلیغات سیاسی – مذهبی خود علیه رژیم کمونیستی بدل نمایند.

«ایران که توسط مذهب اسلام شیعی هدایت می‌شود درست در آسیب‌پذیرترین قسمت‌های مرز جنوبی شوروی واقع است. در نتیجه سال‌هاست که کرملین این خطر را دریافته است و سعی در نزدیکی به حاکمان ایران داشته است … کرملین بیشتر از ما از روحانیون ایران می‌ترسد. بنابراین اقدامات روس‌ها اگر چه به زحمت نتیجه‌بخش و موفقیت‌آمیز بوده تماماً تلاش‌هایی برای سازمان‌دهی و جذب رده‌های پایین‌تر در ایران بوده است.»[۱۱]

وی که با تمام هم‌پیمانان غربی‌اش سالیان درازی با امپراتوری شرق در جنگ بوده اکنون در مقابل انقلاب شیعی مردم ایران در منطقه غرب آسیا به شدت خطر را احساس می‌کند و حاضر است تا برای مقابله با این جریان قدرتمند، با دشمن ۶۰ ساله و سرسخت خود در یک جبهه قرار گیرد و حتی برای این کشور خطرات ناشی از وقوع این انقلاب را گوشزد نماید! در راستای تبیین خطر تفکر شیعی که اصل و شالوده‌ی آن بر پایه جهاد و مهدویت استوار است، وی ادعا می‌کند که شوروی مهم‌ترین علت شورش‌های مسلحانه در مناطق آذربایجان و ازبکستان را تعصب‌گرایی مذهبی مبتنی بر تفکرات شیعی می‌داند.[۱۲]

دمارانش که به گفته‌ی خود به عنوان عالی‌رتبه‌ترین عنصر در سازمان جاسوسی فرانسه است و تنها از رئیس‌جمهور این کشور به طور مستقیم دستور می‌گیرد و معتمدترین فرد بین سران کشورهای غربی به جهت استفاده از توصیه‌های وی به شمار می‌آید در ادامه تحلیل خود از جنگ جهانی چهارمی که به اعتقاد وی پس از انقلاب اسلامی در ایران، علناً شکل گرفته است، مردم ایران را به عنوان شرورترین نیروهای جنوب معرفی می‌کند و آن‌ها را خشن و آشوب‌طلب قلمداد کرده و علت آن را نیز تلاش ایرانیان برای رهایی از دست مستکبرین حتی در اوج ناامیدی بیان می‌کند!

«صف جناح دیگر در جنگ جهانی چهارم، شرورترین نیروهای جنوب هستند. شرور به معنی خشن و آشوب‌طلب. چرا که حتی در هنگام نومیدی محض هم به دنبال رهایی هستند … آن‌ها ملت‌هایی هستند که تحت حکومت رهبران مخالف ما هدایت می‌شوند و به آن کشورهایی که دوست و متحد ما هستند یا آن‌هایی که معتقدند ثبات و اقتدار بهترین وسیله کسب سعادت برای ملتشان است، بلکه کشورهایی مانند ایران عراق و لیبی. رهبران این کشورها ملت خود را آماده کرده‌اند و درآمدهای نفتی‌شان را در جهت رشد برنامه‌هایی بکار می‌برند که اصولاً در تضاد با دشمنان آن‌ها می‌باشد.»[۱۳]

وی تنها راه نجات غرب و شرق را نابودی ایرانیان شیعی می‌داند همان‌طور که مایکل برانت در کتاب خود بنام «تفرقه بیانداز و نابود کن» تنها راه مقابله با شیعیان و تفکر مهدوی و جهادی آنان را تفرقه و نابودی بیان می‌کند. دمارانش نگرانی عمیق خود را از تأثیر انقلاب اسلامی در ایران بر روی کشورهای منطقه و بخصوص عراق (باوجوداینکه این کشور هم‌پیمان شوروی بود) ابراز می‌دارد و تصریح می‌کند که در صورت وقوع کودتای شیعی در این کشور امپراتوری شیعی از پاکستان تا عراق و لبنان و تا سواحل ترکیه کشیده خواهد شد و این‌گونه خطر بزرگ علاوه بر تهدید شوروی و آمریکا، کشورهای ترکیه و عربستان را نیز شامل خواهد شد.[۱۴]

 وی تشکیل این امپراتوری را به محوریت ایران به مثابه خنجری سمی به سینه‌ی چهار جناح موجود می‌داند و آمریکا- شوروی- سنی مذهبان و اسرائیل را متضرران اصلی این امپراتوری قلمداد می‌کند که ایران با حمایت‌های مالی و تسلیحاتی خود از کشورهای شیعی منطقه محور شرارت در تولید جنگ‌های جهانی جدید خواهد بود. او تنها امتیاز صدام را برای مقابله با گسترش روز افزون تفکر شیعی در منطقه، تسلیحات و مهمات غربی‌ای می‌داند که کشورهایی چون آمریکا- فرانسه و دیگر متحدان آن‌ها، به این کشور ارسال کرده‌اند تا صدام بتواند با حمایت‌های همه‌جانبه به نابودی ایران کمک کند. دمارانش تنها یکی از مقامات عالی‌رتبه‌ای بود که در جنگ عراق علیه ایران در سنگرهای نیروهای عراقی برای حمایت از این نیروها، حضور یافته و به بررسی جبهه‌ها برای کمک بیشتر به صدام پرداخته است. وی در اعتراف به این موضوع می‌گوید:

«تسلیحات و مهمات غربی تنها امتیاز صدام حسین بودند که در برابر موج حملات نیروهای ایرانی ایستادگی می‌کردند … من به ملاقات صدام حسین در کاخ ریاست جمهوری واقع در بغداد رفته بودم. او پرسید در مدتی که در کشور ما هستید دوست دارید چه چیزهایی ببینید؟ آیا می‌خواهید جبهه‌ها را ببینید؟ من پاسخ دادم آقای رئیس‌جمهور به صراحت باید عرض کنم که من از این چیزها زیاد دیده‌ام و اشاره من به دیدارهای مکرری بود که افراد نظامی ما از صحنه‌های نبرد جنگ با ایران داشتند.»[۱۵]

اما چرا دمارانش و همفکران غربی و شرقی او تا این اندازه با انقلاب اسلامی مردم ایران عناد یافتند؟ مگر نه اینکه انقلاب‌های متعددی در طول ۱ قرن گذشته رخ داده بود و اتفاقاً در برخی موارد ضربات مالی سنگین‌تری نیز بر پیکره امپراتوری‌های غرب و شرق دنیا وارد کرده بود، پس چرا موضوع آن انقلاب‌ها تا این اندازه برای غرب و شرق اهمیت نیافت که به بحث روز محافل تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی سران ارشد این کشورها بدل شود؟

در حقیقت دشمنی سران غربی نه فقط به خاطر اسلامی بودن انقلاب ایران، بلکه به دلیل تفکر شیعی حاکم بر آن انقلاب بود که شالوده‌ی آن را اعتقاد به امام زمان تشکیل داده است و در واقع مردم با این انقلاب درصدد فرآهم آوردن شرایط ظهور آن منجی عظیم الشان برآمدند که با توجه به بررسی‌های گسترده‌ی پژوهشکده‌های غربی در حوزه‌ی مهدویت، این اقدام یعنی فرستادن پیام برای تمام غرب مبنی بر اینکه منجی‌گرایان و طالبان مهدی (عج) در پی نابود کردن تمام بنیان‌ها و تفکرات ملحدانه‌ی غربی و طاغوتی هستند، همان آرمان‌هایی که نیکسون از آن‌ها این‌گونه یاد می‌کند:

«ما به اصولی که به خاطر آن مبارزه می‌کنیم سخت معتقدیم. نفوذ ما از قدرت نظامی یا اقتصادی‌مان ناشی نمی‌شود بلکه از جاذبه سرشار آرمان‌های ما و موفقیت این آرمان‌ها در بقیه جهان نشأت می‌گیرد. ما تنها قدرت بزرگ تاریخیم که نه با قدرت اسلحه بلکه با نیروی اندیشه‌هایمان پا به صحنه جهان گذاشته‌ایم.»[۱۶]

نیکسون که علت تقابل آمریکا با شوروی را نه به دلایل اقتصادی و نه حتی نظامی می‌داند، مهم‌ترین آرمانی که غیرقابل‌مذاکره برای آمریکا می‌باشد را باور به اسرائیل و تعهد اخلاقی در قبال این رژیم عنوان می‌کند و می‌گوید:

«تعهد ما در قبال اسرائیل تعهدی ریشه‌دار است. ما متحدان رسمی نیستیم اما با چیزی قویی‌تر از یک ورق کاغذ باهم پیوند داریم. یک تعهد اخلاقی، تعهدی است که هیچ رئیس‌جمهوری آن را در گذشته زیر پا نگذاشته و هر رئیس‌جمهوری در آینده از روی ایمان آن را محترم خواهد شمرد.»[۱۷]

در کمال شگفتی و تعجب برخی در داخل کشور این‌گونه تصور می‌کنند که غرب در حوزه‌های مختلف مانند سیاست و اقتصاد، رفتار مبتنی بر ایدئولوژی ندارد، اما اعترافات استراتژیست‌های غربی دقیقاً خلاف این موضوع را نشان می‌دهد به گونه‌ای که دمارانش دراین‌باره سنگ تمام گذارده و اعتقاد به مهدی (عج) و منجی‌گرایی در تفکر شیعی را ریشه‌ی تمام اختلافات غرب با ایران بیان می‌کند و می‌گوید:

«امروزه ایران وطن کسانی است که هنوز منتظر ورود امام دوازدهم هستند و هنوز از نام حضرت علی (ع) با قاطع‌ترین شکل ممکن دفاع می‌کنند.»[۱۸]

وی خطر این نوع تفکر را زمانی بیشتر می‌داند که مردم کشوری که ابرقدرت جنوب (ایران) می‌باشند، دارای این‌گونه گرایشات مذهبی باشند.

دمارانش از ایران به عنوان امپراتوری بزرگ در طول تاریخ یاد می‌کند که همسایگان عرب آن سالیان طولانی بر مردم این کشور تعظیم می‌کردند و همیشه از این کشور ترس داشته و بر مردمان آن حسادت می‌ورزیدند. وی در ادامه‌ی سیاست ایران‌هراسی (که در حقیقت همان شیعه‌هراسی و در دل آن مهدی هراسی نهفته است) از خاطرات خود در سفر به کشورهای عربی این‌گونه می‌گوید:

«من در اولین دیدارم دریافتم که هنوز هم اعراب چقدر از فارس‌ها می‌ترسند درحالی‌که آن‌ها فقط مسلمان هستند و ریشه قومی اعراب را ندارند. همسایگان عرب از قدرت و نفوذ ایران به رهبری شاه هراس داشتند و حتی در زمان امام خمینی (ره) این ترس چندین برابر شده است.»[۱۹]

پروژه‌ی ایران هراسی اگر به ماهوی خود تبیین و تفسیر شود کاری بیهوده و غیرعقلانی است، این موضوع زمانی بیشتر مشخص می‌شود که استراتژیست‌های غربی خود زبان به اعتراف باز کرده‌اند که دشمنی غرب با ایران تنها بر سر چاه نفت و حتی موقعیت‌های ژئوپلیتیکی و یا ژئواکونومیکی و حتی ژئوکالچریکی ایران در منطقه نیست بلکه عمق این دشمنی بسیار زیاد و ریشه در تفکرات دینی و مذهبی مردم ایران دارد. ازاین‌رو هست که دمارانش به عنوان یکی از کلیدی‌ترین عناصر در زمینه‌ی طرح‌ریزی‌های استراتژیک در کشورهای غربی، ایران را مرکز آشوب در جنوب معرفی می‌کند و می‌گوید:

«بااین‌وجود ایران نمونه دیگری بود که آمریکاییان چگونه در شناخت نیروهایی که از درون آن در دنیای جنوب می‌جوشیدند شکست خورده‌اند. آن‌ها نیروهایی بودند که اساس شکست‌های فاحش اخیر را در جنگ جهانی چهارم تشکیل می‌دادند با شکست‌هایی که با مرگ و آشوب همراه بودند.»[۲۰]

وی بزرگ‌ترین مشکل غرب در برخورد با تفکر شیعی و پیروان این مکتب را، رهبران معتقد به این جهان‌بینی معرفی می‌کند و امام خمینی (ره) را به عنوان فردی که با به قدرت رسیدنش تمام منافع غرب را به مخاطره انداخت، به عنوان تهدید اصلی نشان می‌دهد.

«به‌یک‌باره امام خمینی (ره) با استواری به قدرت رسید و به یک سری اعمال بین‌المللی دست زد که حداکثر منافع غرب را در سراسر خاورمیانه و جهان در سال‌های پس‌ازآن مورد تهدید قرار می‌داد.»[۲۱]

از بیان فوق به وضوح می‌توان دریافت که مشکل اصلی دمارانش و هم‌فکران او، نه شخص امام (ره)، بلکه اصل ولایت‌فقیه و قرارگرفتن هر فردی در این مقام است که دارای تفکرات انقلابی و ضد استکباری می‌باشد.

همان‌طور که فرانسیس فوکویاما در سال ۱۹۸۶ در مرکز شیعه‌شناسی اورشلیم در مورد اصل ولایت فقیه به عنوان سپری برای پرنده‌ی شیعیان، به سران صهیونیست و سایر استراتژیست‌های دنیا هشدار می‌دهد و پس از مهندسی مستقیمی که در جهت معرفی تفکر شیعی در قالب کنفرانس «بازشناسی هویت شیعی» ارائه می‌کند، تنها راه نابودی شیعیان را از بین بردن سپر ولایت فقیه معرفی می‌کند و تأکید می‌کند که مادامی‌که نتوانیم این سپر را از حریم پرنده‌ی مذبور دور کنیم، هرگز نخواهیم توانست بر شیعیان فائق آییم.[۲۲]

دمارانش و هم‌فکران او در غرب پس از تقسیم‌بندی دنیا به بلوک شرق و بلوک غرب به عنوان جنگ جهانی سوم، اکنون جنگ جهانی چهارم را خطرناک‌ترین جنگ در طول تاریخ تمدن غرب می‌دانند و با تقسیم دنیا به کشورهای شمال و جنوب، محور این جنگ را ایران و تفکر مشکل‌ساز برای تمدن و آرمان‌های غربی را تفکر شیعی اصیل و اعتقاد خطرناک برای حیات کشورهای غربی را اعتقاد به ظهور امام مهدی (عج) معرفی می‌کنند و هرگونه اقدامی که در راستای نزدیک‌تر شدن به ایجاد شرایط ظهور منجی شیعیان از طرف کشورهای شیعی رخ دهد را به شدت سرکوب و با برخوردهای تندی مانند تحریم اقتصادی- تنش‌های سیاسی- تخریب ساختار فرهنگی و… پاسخ می‌دهند. در حقیقت خط قرمز غرب در راستای بقای حکومت آنان بر دنیا و تأمین منافعشان در جهان تعریف شده است که با آمدن منجی شیعیان بساط آنان برچیده خواهد شد و ناقوس مرگ اندیشه‌ی لیبرالی و سکیولاری در جهان طنین‌انداز خواهد شد؛ با توجه به اطلاع آنان از این اتفاق بزرگ و خطرناک، تمام همت خود را برای جلوگیری از رخداد چنین واقعه‌ای بکار گرفته و در ادامه نیز با شدت و حدت بیشتری دنبال خواهند کرد. آن‌ها به خوبی می‌دانند که تنها روحیه‌ی انقلابی مردم است که می‌تواند موتور محرک برای رسیدن به حکومت مهدوی را روشن نگه دارد به همین دلیل پس از تسخیر لانه‌ی جاسوسی آمریکا توسط انقلابیون ولایت‌مدار ایرانی در سال ۵۸، به سرعت مقامات ارشد رسمی آژانس مرکزی آمریکا در مقر فرماندهی دمارانش در پاریس به خدمت وی رسیده تا آخرین تدابیر را برای مقابله به مثل و آزادسازی جاسوسان خود از دست ایرانیان بررسی کنند.[۲۳]

 در این جلسه آمریکایی‌ها از دمارانش تقاضای کمک فکری می‌کنند و وی نیز پس از اصرار مقامات ارشد آمریکایی، تقاضای آنان را می‌پذیرد و اذعان می‌کند که ما نه تنها کمک فکری بلکه در عرصه‌ی عملی نیز اقداماتی بیش از آنچه که از ما خواسته بودند انجام دادیم و در همین راستا چند تن از خبره‌ترین و زبده‌ترین مأموران جاسوس خود را به ایران فرستادیم تا از نزدیک اقداماتی انجام دهند و اوضاع را زیر نظر داشته باشند.

همان‌طور که شخص آقای دمارانش به آن اذعان دارد «جاسوسی اقتصادی یک سلاح استراتژیک با تأثیری قوی درآمده است. خصوصاً در سیستم‌های اقتصادی جدید ما در جریان جنگ جهانی چهارم…»[۲۴] جاسوسی جزء لاینفک از استراتژی‌های غرب برای مراقبت از بنیان‌ها و منافع آن‌ها در دنیا محسوب می‌شود و این عمل به اقدامی مرسوم بین دولتمردان و سیاسیون دنیای لیبرال بدل شده است.

حاکمانی که مردم ایران را مشتی آشوب‌طلب و شرور می‌خوانند، خود برای بقای سیستم طاغوتی‌شان به اقداماتی غیراخلاقی در حوزه‌ی سیاسی- فرهنگی- اقتصادی و حتی نظامی دست می‌زنند و علاوه بر جاسوسی‌ها، در رقابتی کم‌نظیر در پی تولید و ذخیره‌ی سلاح‌های کشتار جمعی و اتمی می‌باشند به‌گونه‌ای که دمارانش نیز به علت اصلی اختلاف بین شارل دوگل و ژنرال آیزنهاور اشاره کرده و بمب اتم را منشاء این درگیری لفظی و سپس تنش سیاسی و اقتصادی بین فرانسه با آمریکا عنوان می‌کند.

«ما در دفتر کاخ الیزه در پاریس ملاقات کردیم. همان‌جایی که گزارشم را تکمیل کردم. دوگل درحالی‌که به عقب و جلو قدم می‌زد خشمگین شد و فریاد زد: من بمبم را خواهم گرفت. مارانش می‌فهمی؟ من بمبم را می‌گیرم. دوگل فرمان داد فعالیت‌های ساخت بمب اتم فرانسه دو برابر تشدید شود… رد پیشنهاد فرانسه از سوی آیزنهاور آتشی را برافروخت که هرگز به طور واقعی و حداقل تا زمانی که دوگل بر سر قدرت بود، خاموش نگشت.»[۲۵]

وی مانند تمامی استراتژیست‌ها و متفکران دنیای سیاست در غرب معتقد است که امروز آنچه در درجه اول اهمیت قرار دارد نظم جهانی به شیوه‌ای است که ما می‌شناسیم، و در مسیر تحقق این آرمان بزرگ باید کشورهای جنوب را که بقای دیکتاتورهای آنان برای خرید اسلحه و شورش علیه آرمان‌های لیبرالی وابسته به نفت است، در تنگنا قرار دهیم زیرا این رهبران به تروریست‌ها (انقلابیون شیعی) مقداری پول یا اسلحه می‌دهند و می‌گویند: «هرچه می‌خواهید بکنید فقط زندگی را برای دشمنانتان دشوار سازید حال چه روشی انتخاب می‌کنید مهم نیست.»[۲۶]

دمارانش و سایر سران غربی علی‌رغم تمام ادعاهای خود مبنی بر تقدیم آزادی، امنیت و رفاه به مردم در زیر لوای ایدئولوژی لیبرالیسم، در واقع در پی جاسوسی و به خطرانداختن بیش‌ازپیش امنیت مردم دنیا با تولید تسلیحات اتمی می‌باشند و ماهیت تفکر لیبرالی، که همانا اباحه‌گری در تمام سطوح اجتماعی می‌باشد، را در دنیا ترویج می‌دهند. در این مکتب نه جاسوسی عملی ضد ارزشی محسوب می‌شود و نه جنگ و نزاع بر سر دستیابی به بمب اتم! بلکه انقلاب برای آزادی از دست مشتی ستمگر و تلاش برای احقاق حقوق پایمال شده‌ی خود، اقدامی ضد ارزشی و شرورانه خوانده می‌شود که باید به هر ترتیبی جلوی آن را گرفت حتی به وسیله‌ی جاسوسی و یا کمک به صدام و حضور در خط مقدم جبهه‌های عراقی و یا تحریم‌های اقتصادی و نظامی و یا ترور بیولوژیک با ارسال خون‌آلوده به ایران. در تفکر سران غربی تلاش برای دستیابی به حقوق قانونی خود شرارت محسوب می‌شود اما تلاش برای جمع‌آوری و ذخیره‌ی بمب‌های اتمی عملی کاملاً عادی و حتی لازم به شمار می‌رود. مکتب حاکم بر روابط سیاسی کشورهای دنیا دقیقاً همان مکتب ماکیاول می‌باشد با این تفاوت که او در کتاب خود به صورت علنی و صادقانه به افشای تفکرات خود پرداخت اما سیاسیون امروز در دنیای غرب حتی جرئت بیان این حقایق را ندارند زیرا منافعشان به خطر خواهد افتاد.

دمارانش در توصیف کشورهای جنوب در یک جمله این‌گونه مبارزین راه آزادی را تروریست خطاب می‌کند:

«الاغ، اسبِ فقراست- بز، گاوِ فقراست و تروریست، مبارزهِ فقراست.»[۲۷]

از نظر وی هر فردی که تفکر مذهبی و بخصوص جهان‌بینی شیعی را دارا باشد، یک تروریست محسوب می‌شود که باید از هر طریق ممکن وی را نابود کرد.

دمارانش درصدد است که نشان دهد جنگ جهانی چهارم فقط یک جنگ ایدئولوژیکی غیر مذهبی نیست بلکه جنگی تمام عیار و حول محور مذهب است که بین کشورهای جنوب به محوریت ایران با تفکر منجی‌گرایانه و کشورهای شمال به رهبریت آمریکا و با آرمان نظم نوین جهانی، در حال وقوع است و بدین ترتیب باید کشورهای دشمن- از دید وی- را تا جای ممکن به سمت نابودی در عرصه‌های فرهنگی- اقتصادی و سیاسی کشاند تا بدین ترتیب از اقدامات آن‌ها علیه کشورهای شمال، با اجرای پروژه‌ی عقیم‌سازی تفکر انقلابی شیعیان و ایرانیان، جلوگیری به عمل آید.


 

جنگ بین کشورهای شمال با کشورهای جنوب در حقیقتِ کلام همان جنگ بین ایران به عنوان ابرقدرت کشورهای جنوب و آمریکا و جریان حاکم بر آن به عنوان ابرقدرت کشورهای شمال می‌باشد که ایران با استعانت از تفکر شیعی در پی تشکیل حکومت جهانی و مدینه‌ی فاضله‌ی وعده داده شده در قرآن و احادیث می‌باشد و آمریکا در پی تشکیل نظم نوین جهانی و ایجاد یک حکومت معمولی در دنیا است که هیچ‌گاه عدالت واقعی و حقیقی در آن محقق نمی‌شود و هرگز پیشنهادی برای بهتر شدن زندگی دنیوی و آمادگی برای زندگی اخروی نخواهد داشت بلکه دراین‌بین تنها عده‌ی کثیری را برای رسیدن معدود افرادی به قدرت و ثروت، فریب خواهند داد و به تعبیر زیبای قرآن مردم را در سطحی پست و نازل در تمام زمینه‌های فرهنگی- اقتصادی و اجتماعی نگه خواهند داشت.

موسی (ع) به بنی‌اسرائیل پس از درخواست آنان برای داشتن خدایی قابل‌رؤیت و دور شدن از مسیر رسیدن به تشکیل حکومت ولی معصومین و دست‌یابی به مدینه‌ی فاضله، این‌گونه می‌گوید:

إِنَّ هَؤُلاء مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِیهِ و َبَاطِلٌ مَّا کانُواْ یعْمَلُونَ ﴿اعراف- ۱۳۹﴾

اینان (گاوپرستان) در آن (فرهنگ) که هستند در عقب‌ماندگی و بیهوده‌گرایی هستند (و به هلاکت کشیده شده‌اند)

موسی (ع) نبی خداوند متعال در این آیه به صراحت دو نکته را به بنی‌اسرائیل گوشزد می‌کند:

  • سران مترفین و حاکمان امپراتوری طاغوتی مردم را در پس وعده‌های قشنگ خود، به انحراف و هلاکت می‌کشند و برای آنا مشقت و گرفتاری ایجاد کرده‌اند.
  • اگر صبر و استقامت کنید یک نظام انسانیت‌مدار و عدالت‌محور که شایسته‌ی زندگی انسان‌هاست برایتان ایجاد خواهم کرد.

قرآن کریم تأکید می‌کند که هرگز مترفین و سردمداران امپراتوری لیبرالی عدالت و انسانیت را آن‌طور که شایسته‌ی جهان بشری است برای انسان‌ها ایجاد نخواهند کرد و نه‌تنها این اقدام را صورت نمی‌دهند بلکه سطح اجتماعی و زندگی اقتصادی و فرهنگی مردم را در پایین‌ترین حد ممکن نگه خواهند داشت زیرا هرجا که بی‌عدالتی حاکم شود لاجرم توزیع ثروت و رفاه دچار عدم توازن خواهد شد به همین دلیل است که رسیدن به حکومت آرمانی مهدوی درست در نقطه‌ی مقابل نظم نوینی است که سران استکبار جهانی از آن دم می‌زنند و به‌هیچ‌وجه این دو با یکدیگر قابل جمع نخواهند بود زیرا لازمه‌ی اصلی رسیدن به حکومت ولی معصوم، استکبارستیزی و مبارزه با افرادی است که به دنبال ایجاد ریویژن در اذهان و جهان‌بینی مردم انقلابی می‌باشند.

پس غرب نیز تمام تلاش خود را، نه برای کنار آمدن با کشور ایران و تفکر شیعی، بلکه برای نابودی آن به کار خواهد بست، همان‌طور که دمارانش بر این موضوع تأکید می‌کند و می‌گوید:

«این بار حضور همان دشمن در قالب جدیدی شکل می‌گیرد که دست پرورده جنگ جهانی چهارم و بسیار مهلک‌تر و سبب ناامیدی بیشتر است. اینبار دشمن ما، مذهب (شیعی) است.»[۲۸]

در حقیقت سران دنیای کفر دشمن اصلی امپراتوری خود را هرگونه اندیشه‌ی مذهبی می‌دانند که بخواهد در مقابل برقراری نظم نوین مد نظر آن‌ها قد علم نماید و در این خصوص، اسلام و مذهب شیعه در رأس دشمنان آن‌ها قرار گرفته است؛ بنابراین مستکبران عالم هرگز با یک توافق و یا چند دیدار راضی به کنار آمدن با تفکری که دقیقاً در جهت خلاف منافع آن‌ها و منطبق بر آیات و احادیث دینی قرار دارد، نخواهند شد و هرگونه برقراری ارتباط در قدم اول به بهانه‌های مختلف در سطوح استراتژیک انجام خواهد شد ولی در نهایت هدف غایی آن‌ها مبارزه در سطح ایدئولوژیک با ایران می‌باشد؛ در این خصوص قرآن کریم نیز با صراحت و تأکید مواکد می‌فرماید:

وَلَن تَرْضَی عَنک الْیهُودُ و َلاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ (بقره- ۱۲۰)

و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضی نمی‌شوند مگر آنکه از کیش آنان پیروی کنی.


پی‌نوشت:

[۱] کتاب «جنگ جهانی چهارم»- الکساندر دمارانش- صفحه ۱۳

[۲] همان- صفحه ۲۲۲

[۳] همان- صفحه ۱۹

[۴] همان- صفحه ۲۱

[۵] همان- صفحه ۳۴-۳۵

[۶] همان- صفحه ۴۳

[۷] همان- صفحه ۲۷

[۸] همان- صفحه ۲۵۵

[۹] همان- صفحه ۲۵۲

[۱۰] همان- صفحه ۲۵۱

[۱۱] همان- صفحه ۲۸

[۱۲] همان- صفحه ۲۹

[۱۳] همان- صفحه ۳۱-۳۲

[۱۴] همان- صفحه ۲۴۸

[۱۵] همان-صفحه ۲۴۴

[۱۶] کتاب «پیروزی بدون جنگ» – ریچارد نیکسون- صفحه ۳۵۲

[۱۷] همان- صفحه ۳۱۹

[۱۸] کتاب «جنگ جهانی چهارم» – صفحه ۲۵۱

[۱۹] همان- صفحه ۲۵۱

[۲۰] همان- صفحه ۲۶۶

[۲۱] همان- صفحه ۲۶۴

[۲۲] کتاب «انقلاب مخملی»- علامه مرتضی رضوی- صفحه ۱۰۱-۱۰۲

[۲۳] کتاب «جنگ جهانی چهارم»- صفحه ۲۶۷

[۲۴] همان- صفحه ۲۶۲

[۲۵] همان- صفحه ۱۰۴-۱۰۵

[۲۶] همان- صفحه ۳۸۸

[۲۷] همان- صفحه ۲۲۲

[۲۸] همان- صفحه ۳۴

محمودزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی