ژئوپلیتیک سبز

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

در گفتگو با «هِنری کبیر» در مسکو چه گذشت؟

ردپای هِنری آلفرد کیسینجر معمار سیاست خارجی ایالات متحده در دهه ۶۰ میلادی، فاتح بازار چین، هم‌پیمان شاه ایران، مشاور همیشگی و استاد بلندپروازی تزار شرق در کاخ کرملین، متضمّن بازنگری در بازی‌های پشت پردۀ سیاست امروز، ابلاغ فرامین نوین جهانی، و پیش‌بینی تحوّلات تجاری است.

این نوشتار، با اتکا بر وام ‌قلمی‌ کیسینجر برای روشن شدن هدف وی از سفر اخیرش به مسکو که در وبسایت «منافع بین‌المللی» منتشر شده، تنظیم شده است.  کیسینجر که هم‌اینک ۹۲ سال دارد در سال‌های اخیر بارها به روسیه سفر کرده و با ولادیمیر پوتین به گفتگو پرداخته است.

کمی درباره‌ی گذشته‌ی نزدیک

«من و یِوگنی پریماکوف* بین سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۹، گردانندۀ گروهی از وزرا، نظامیان ارشد و رهبران سیاسی سابق از روسیه و آمریکا بودیم. هدف این گروه تلاش برای رفع خصومت و سوء تفاهم بین آمریکا- روسیه و یافتن فرصت برای همکاری دوجانبه بود. در آمریکا این گروه را دیپلماسی گزینه دوم به معنای حمایت ضمنی کاخ سفید از دیپلماسی موازی در سایه می‌گفتند. ما ملاقات‌هایی به صورت متناوب در هر دو کشور برگزار می‌کردیم. آقای پوتین در سال ۲۰۰۷ و آقای مدودف در ۲۰۰۹ در مسکو در این گروه حضور یافتند. پرزیدنت بوش در ۲۰۰۸ بیشتر اعضای تیم امنیّت ملّی را به این گفتگو فرستاد.»

معلّم سیاست خارجی و روابط بین‌الملل، در ادامه می‌گوید: «تمام شرکت کنندگان در این گروه کسانی بودند که در دوران جنگ سرد حضور داشتند و در آن دوران تنش‌زا، تلاش کرده بودند در جهت منافع ملّی خود عمل کنند. ولی به این نکته هم توجه داشتند که تکنولوژی می‌تواند زندگی بشر را به مخاطره اندازد. مسابقۀ فضانوردی، فیلم‌های جنگ ستارگان، رقابت تسلیحاتی، ایدئولوژی، جاسوسی، ورزش و نظایر آن می‌توانست به بحران در عرصۀ فعالیت انسان منتهی شود. هدف دیپلماسی سایه، فائق آمدن بر بحران‌ها و ایجاد اصول مشترک در نظم جهان بود.»

کیسینجر برای دلربایی از خرس روسی اضافه می‌کند: «حضور پریماکوف در این گروه ضروری بود. ذهن تحلیل‌گر، تجربۀ سال‌ها کار سیاسی و عشق به روسیه به کمک او می‌شتافت. ما با وجود عدم توافق بر سر تمام موضوعات، به همدیگر احترام می‌گذاشتیم. نیازی به گفتن نیست که امروز روابط ما بسیار بدتر از یک دهۀ پیش، شاید بدتر از پایان جنگ سرد است. دیوار بلند بی اعتمادی بین دو کشور کشیده شده است. تقابل جای همکاری را گرفته است. در پایان دوران جنگ سرد، روس‌ها و آمریکایی‌ها هر دو دیدگاه مشترک استراتژیک داشتند. آمریکا منتظر شروع دورۀ کم تنش و همکاری سازنده در مورد مسائل و مشکلات جهانی بود. روسیه به دنبال تفکیک مرزها و شناخت جمهوری‌های مستقل برای ایجاد جامعه‌ای مدرن، دست به بازسازی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زد. بسیاری در هر دو کشور بر این باور بودند که سرنوشت روسیه و آمریکا به هم گره خورده است. در این میان، حفظ ثبات استراتژیک، جلوگیری از گسترش سلاح‌های کشتار جمعی و ساخت سیستم امنیتی اوراسیا یک ضرورت بود. فرصت‌های جدید تجاری و سرمایه‌گذاری و همکاری در بخش انرژی نیز در اولویت قرار گرفت.»

هِنری بزرگ در لباس ارباب تاریخ، دلایل عدم یک‌نواختی در این دوستی را چنین یادآور می‌شود: «تصمیم به بازگشت پریماکوف از مسیر هوایی واشنگتن بعد از مشاهدۀ مداخلۀ نظامی ناتو در یوگسلاوی، ناامیدی از همکاری نزدیک علیه القاعده و طالبان در افغانستان به دنبال مناقشه در سیاست خاورمیانه، حضور نظامی روسیه در گرجستان در ۲۰۰۸ و اوکراین در ۲۰۱۴، و بحران سوریه، و کدورت‌های به جا مانده از جنگ سرد بر بی اعتمادی دو طرف افزود. زمانی که روسیه در دهۀ اول دورۀ پساشوروی با بحران‌های سیاسی و اجتماعی- اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کرد، آمریکا از لذّت توسعه اقتصادی در پوست خود نمی‌گنجید. بالکانیزه شدنِ اروپای شرقی، اختلافات سیاسی در خاورمیانه، گسترش ناتو، دفاع موشکی و موضوع فروش اسلحه بر این عدم همکاری سایه انداخت.»


کیسینجر در ملافات با پوتین، مسکو ۳ فوریه ۲۰۱۶ Reuters©
در پایان دورانِ جنگ سرد، روس‌ها و آمریکایی‌ها هر دو دیدگاه مشترک استراتژیک داشتند

دو دیدگاه و منافع مشترک

وی در توجیه دیدگاه دو کشور به لحاظ تاریخی اظهار می‌دارد: «نکتۀ بسیار مهم، تفاوت در درک تاریخی است، بدین معنی که پایان جنگ سرد برای آمریکا به منزلۀ جامۀ عمل پوشاندن به رسالت و نقش جهانی این کشور در انقلاب دموکراتیک بود (توسعۀ سیستم بین‌المللی با قوانین جهانی که از آن با نام نظم نوین جهانی یاد می‌شود). ولی تجربۀ تاریخی روسیه از پایان جنگ سرد پیچیده است. برای کشوری با این وسعت جغرافیایی که در گذرگاه تاریخ پیوسته در معرض تهاجم از شرق و غرب بوده، امنیّت ضروری است. بدون ثبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و از همه مهم‌تر ثبات ژئوپلتیک نمی‌توان به نظام نوین جهانی پیوست. با جابجایی مرزی ۱۶۰۰ کیلومتری از رود الب** به مسکو در شرق، درک روسیه از نظم نوین جهانی به عامل راهبردی منحصر می‌شود. ازاین رو چالش امروز، رسیدن به درک مشترک حاصل از تلفیق همزمان دو دیدگاه ژئوپلتیک و نظم نوین جهانی است.»

اما آمریکا چگونه می‌تواند با روسیه که عضو اجتناب ناپذیر باشگاه قدرت‌های جهانی است و نمی‌خواهد به اصطلاح رو بازی کند، به معامله بپردازد؟ از آن سو، روسیه چگونه می‌تواند بدون برانگیختن حساسیت در مرز‌های خود، به منافع امنیتی خویش برسد؟ آیا روسیه می‌تواند با حفظ حریم آمریکا، قدم در وادی پوکر سیاسی بگذارد؟ آیا آمریکا بدون تهدید قادر خواهد بود در صفحۀ شطرنج جهانی حرکت کند؟ کیسینجر قرار بود پاسخ این پرسش‌ها را در سفر خویش به مسکو در گوش پوتین زمزمه کند.

بسیاری بر این باورند که عمو سام و خرس روسی در یک اقلیم نگنجند. در دیدگاه آنها، آمریکا و روسیه وارد جنگ سرد دیگری شده‌اند. هِنری کیسینجر اما این گونه نمی‌اندیشد: «امروز خطر کمتری از مقابلۀ نظامی بین دو کشور وجود دارد. منافع بلندمدت ایجاب می‌کند دو کشور برای کاستن از بحران بکوشند و به تعادل چند قطبی و جهان‌شمول فکر کنند. درضمن، تعادل در قدرت باعث کنترل بهتر بحران می‌شود، بدین معنی که در گذشته تهدید جهانی از سوی کشوری قدرتمند به کشورهای ضعیف همراه بود بدون اینکه بازخورد داشته باشد. ولی امروز به دلیل عدم تمرکز قدرت در یک کشور و یا در یک کانون ژئوپلتیک در جهان، چندقطبی‌گری باعث مهار بحران در هر نقطه از جهان می‌شود. خلاء قدرت را می‌توان با همکاری قدرت‌های بزرگ نظیر آمریکا و روسیه پُر کرد. ازاین رو، رقابت مثبت و سازنده می‌تواند با همکاری، تبادل نظر و تفاهم همراه شود؛ به این ترتیب، رقابت مخرّب نیز به حاشیه رانده خواهد شد.»

بحران اوکراین و سوریه

فاتح دروازه‌های تمدّن شرق (دیپلماسی پینگ پونگ) در مورد بحران اوکراین و سوریه می‌افزاید: «این دو بحران نقطۀ جدایی ماست. ما هر دو در مباحث متعددی شرکت کردیم بدون اینکه به نتیجه برسیم. البته جای شگفتی نیست، زیرا مباحث، خارج از چارچوب راهبردی مورد توافق دو طرف بوده است. هر موضوع دربرگیرندۀ موضوع راهبردی مهم‌تری است. اوکراین باید به ساختار اروپایی برگردد، و ساختار امنیت جهانی در این نقطه از جغرافیای سیاسی باید مثل پلی بین روسیه و دنیای غرب (و نه تمایلی از خواست روسیه و غرب) عمل کند. در مورد سوریه، مشخص است که نمی‌توان با عوامل محلّی و منطقه‌ای به راه حل رسید. تلاش‌های آمریکا- روسیه هم‌راستا با دیگر قدرت‌های جهانی می‌تواند راه حل مسالمت‌آمیز در خاورمیانه به وجود آورد.»

خالق نظریۀ نظم نوین جهانی در دفاع از این تئوری می‌گوید: «هرگونه تلاش در جهت بهبود روابط بین‌الملل باید دربرگیرندۀ نظریۀ نظم نوین جهانی باشد. بهبود روابط باید بتواند نظم ایجاد کند. چالش‌های پیش روی منافع قدرت‌ها باید بررسی شود. نقش هر کشور در شکل‌دهی و سهم آن کشور در این نظام مهم است. آشتی دادن آمریکا و روسیه (بر اساس تجربۀ تاریخی) دارای اهمیت است. هدف باید القای درک استراتژیک از روابط و مدیریت تنش بین دو کشور باشد. من در دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ پایه‌گذار روابط بین‌الملل از نوع همزیستی مسالمت‌آمیز بودم. روابط آمریکا و شوروی دل‌چسب نبود. با تحوّل فن‌آوری، تلاش کردیم درک درستی از ثبات استراتژیکی با وجود خصومت بین دو کشور ایجاد کنیم. از آن تاریخ به بعد، جهان دستخوش تغییرات فاحش شده است. به ویژه از نقطه نظر چندقطبی‌گری، باید روسیه را به عنوان وزنه و نه تهدیدی برای آمریکا در ترازوی جهانی قرار داد.»

پوتین و کیسینجر، روسیه ۲۰۱۲ 
باید روسیه را به عنوان وزنه در ترازوی جهانی قرار داد

به راستی کیسینجر چرا «هِنری کبیر» لقب گرفت؟ و چرا وقتی سخن می‌گوید، همه گوش می‌کنند؟ مشاور امنیت ملّی و وزیر خارجۀ پیشین آمریکا در دوران ریاست جمهوری نیکسون و فورد، در پایان مقاله‌ی خود می‌نویسد: «حدود ۷۰ سال به اشکال مختلف درگیر موضوع روابط آمریکا- روسیه، از شرایط بحرانی تا موفقیت‌های دیپلماتیک، بودم. امروز در بنیاد گورچاکوف***در مسکو، از امکان گفتگو درباره آینده سیاسی دو کشور و نه تضادهای گذشته صحبت می‌کنم، که نیازمند احترام متقابل است. با ارادۀ سیاسی در واشنگتن و مسکو، با هدف حفظ سیاست داخلی دو کشور، و فراتر از کدورت‌ها و حس قربانی شدن یا قربانی کردن، برای پیروزی در مقابل مشکلات آینده باید پلی از اعتماد بین کاخ سفید و کرملین ساخت. دو کشور و مردم جهان در آینده به صلح نیاز دارند.»

*پریماکوف وزیر خارجۀ پیشین روسیه، که به دلیل حمایت از منافع ملّی شهرۀ عام بود. او مخالف حضور ناتو در بلوک شرق، پایه‌گذار «مثلث راهبردی» با همکاری چین و هند برای مقابله با آمریکا، و حامی‌میلوسویچ در جنگ یوگسلاوی بود.
**رود الب از شمال غرب جمهوری چک سرچشمه گرفته و در نزدیکی‌هامبورگ در آلمان به دریای شمال می‌ریزد.

***الکساندر گورچاکوف سیاست مدار معروف قرن نوزدهم روسیه

*منبع: وبسایت «منافع بین‌المللی»
*ترجمه و تحقیق: علیرضا اکبری



محمودزاده


متن زیر ترجمه مقاله روزنامه اسرائیلی و عبری‌زبان هاآرتس درباره رابطه جنگ مذهبی سی ساله در اروپا و نسبت آن با شرایط امروز خاورمیانه است که بدون تغییر در ادامه آمده است:

خاورمیانه در گرداب خشونت ملت‌ها و دولت‌ها غرق می‌شود. موج پناهندگان، حملات تروریستی و نوسانات شدید سیاسی، همه‌ی این‌ها در کنار درگیری‌های متلاطم سوریه، عراق و کشورهای همسایه‌ی آن‌ها قرار دارد. همه‌ی این‌ها چه زمانی تمام خواهد شد؟ آیا مذاکرات صلحی بین احزاب منطقه به دست خواهد آمد یا یک قدرت خارجی به منطقه حمله خواهد کرد تا نظم را دیکته کند؟ و آیا امکان دارد این جنگ یک پایان غیرمنتظره داشته باشد؟ ازآنجایی‌که رویدادهایی مانند بهار عربی و ظهور داعش تقریباً بی‌سابقه بودند، چند کارشناس تلاش کردند رویدادهایی را در ماه‌ها و سال‌های آینده پیش‌بینی کنند.

در جولای سال گذشته دیپلمات آمریکایی ریچارد هاس مقاله‌ای با عنوان «جنگ سی ساله‌ی جدید» منتشر کرد. این مقاله در اوج تابستان سخت که داعش بر مناطق زیادی تسلط پیدا کرده بود و بسیاری از سلاح‌های سنگین عراق را هم در اختیار داشت منتشر شد. هاس می‌گوید سه و نیم سال بعد از بهار عربی یک احتمال قوی وجود دارد که ما در آغاز فاز اولیه‌ی یک جنگ طولانی‌مدت، پرهزینه و مرگبار باشیم. همان‌طور که اکنون وضعیت بد است ممکن است حتی از این هم وخیم‌تر شود.

مردم، با توجه به دانسته‌هایشان زمان ما را با زمان‌های مختلف گذشته مقایسه می‌کنند. محافظه‌کاران اروپا احساس شوکت امپراطوری روم را دارند، فکر مسلمانان افراطی این است که فتوحات محمد را تجربه می‌کنند و بنیامین نتانیاهو ادعا می‌کند که اکنون مشابه سال ۱۹۳۸ است. به همین خاطر محققان، روزنامه‌نگاران و سیاستمداران به سرعت تیتر هاس را تکرار کردند: خاورمیانه وارد جنگ‌های ۳۰ ساله می‌شود.

این به چه معناست؟ به این معنا نیست که لزوماً جنگ فعلی سه دهه طول خواهد کشید.

هاس و همفکرانش به یک رویداد تاریخی خاص اشاره می‌کنند: جنگ سی ساله که در قرن ۱۷ در اروپا رخ داد.

باید بدانیم منبع این مقایسه چیست و چه کمکی به ما می‌کند. باید به یاد بیاوریم در آن جنگ خونین واقعاً چه اتفاقی افتاد. زمانی که با توجه به برآوردها هشت میلیون انسان کشته شد.

در سال ۱۶۱۸ شورش چند حاکم پروتستان علیه فردیناند دوم از دودمان هابسبورگ، امپراطور مقدس روم رخ داد. این اتفاق تقریباً صد سال بعد از اصلاحات پروتستانی بود. جنگ‌های مذهبی در مکان‌های مختلف اروپا شروع شد، به خصوص داخل امپراطوری. عامل اصلی بی‌ثباتی گروه‌های مذهبی بودند. در رأس امپراطوری قیصر قرار داشت که کاتولیک بود.

اما شاهزادگان تابع تا حد زیادی به پروتستان متمایل بودند و علیه امپراطور شورش کردند.

امپراطور هابسبورگی خواست تا شورش را سرکوب کند و مذهب کاتولیک را به امرای شمال آلمان تحمیل کند. در سال‌های اولیه دست برتر را داشت: با کمک کاتولیک‌های اسپانیایی شورش شاهزادگان پروتستان چک را به شدت سرکوب کرد. بسیاری از پروتستان‌ها از سرزمین‌های تحت حکومت قیصر فرار کردند و پناهنده شدند؛ اما در این مرحله حکومت‌های قدرتمند پروتستان در شمال اروپا تأسیس شدند: دانمارک و سوئد.

جنگ سی ساله تبدیل شد به جنگ مذهبی تمام اروپاییان و داوطلبان پروتستان و کاتولیک از سراسر قاره به سمت امپراطوری سرازیر شدند تا در کنار هم‌مذهبان خود مبارزه کنند.

بااین‌وجود این فقط یک جنگ مذهبی نبود. به خصوص با توجه به نقطه عطفی که بعد از حدود ده سال جنگ به وجود آمد: ورود فرانسه به جنگ. فرانسه یک کشور کاتولیک بود، بااین‌وجود در کنار پروتستان‌ها ایستاد. چرا؟ به این دلیل که از قدرتمند شدن خاندان هابسبورگ اتریش می‌ترسید و به دنبال استفاده از هرج‌ومرج برای افزایش سرزمینی بود.

و این‌گونه جنگ سال‌های زیادی ادامه پیدا کرد؛ که حدود یک‌چهارم مردم امپراطوری کشته شدند و هزاران شهر و روستا توسط ارتش‌های دو طرف غارت شدند. زمانی که گروه‌های مختلف خسته شدند و در آستانه‌ی فروپاشی قرار گرفتند مذاکرات صلح شروع شد؛ که در نهایت تفاهم وستفالیا در سال ۱۶۴۸ نوشته شد. این توافق یک توازن قدرت جدید در اروپا به وجود آورد: شیوه مدرن حاکمیت دولت-ملت؛ که در آن ساکنین یک منطقه بدون توجه به مذهبشان تحت یک حکومت قرار می‌گرفتند. این نوع حکومت اگرچه برای ما عادی است ولی در اروپای قرون‌وسطی یک شیوه‌ی ناشناخته بود.

ما چه زمانی خسته می‌شویم؟

بی‌حرمتی و جنایات جنگ‌های مذهبی باعث شدت بخشیدن به رشد نظریه‌ی تحمل مذاهب دیگر شد: ادیان مختلف می‌توانند بدون کشتن یکدیگر نیز زندگی کنند، حتی اگر در مورد رسیدن روح به سعادت تفاهم نداشته باشند. هاس معتقد است که جنگ مذهبی خاورمیانه این‌گونه به پایان می‌رسد: تنها بعد از خسته شدن گروه‌های مختلف به خاطر جنگ با یکدیگر توافق حاصل شد و باعث ترسیم نقشه‌ی جدید منطقه شد.

در واقع اشتراکات زیادی وجود دارد، شما می‌توانید بشار اسد را با قیصر و حاکمان سنی را با پروتستان‌ها مقایسه کنید.

بااین‌حال سوریه‌ی ۲۰۱۵ روم ۱۶۱۸ نیست. مهم‌ترین تفاوت این است که به نظر نمی‌رسد خاورمیانه در حال حرکت به سمت حکومت دولت-ملت باشد، بلکه در حال شکستن این نوع حاکمیت است. هدف اصلی داعش از بین بردن مرزهایی که در قرارداد سایس پیکو طراحی شدند و ایجاد خلافت اسلامی است. درعین‌حال نیروهای دیگر به دنبال تحمیل هژمونی امپریالیستی بر منطقه هستند: شروع جاه‌طلبی‌های ترکیه برای نفوذ در جهان عرب، از طریق تحریک آمریکا برای حفاظت از منافعش در منطقه و پایان دادن به تلاش پوتین برای بهره‌برداری از جنگ.

در واقع شما ممکن است به این موضوع فکر کنید که دخالت قدرت‌های جهانی باعث قطع عضو می‌شود. کافی است که بعد از کمک مردم منطقه خسته شوند و حکومت‌های امپریالیستی مستقیم و غیرمستقیم سر کار بیایند.

این امکان وجود دارد بنابراین نتیجه‌گیری خوش‌بینانه از جنگ طولانی‌مدت اروپا که چهارصد سال قبل اتفاق افتاد: طولانی‌ترین و قاطعانه‌ترین درگیری‌ها به پایان می‌رسد. در دنیای مدرن هیچ کاتولیک آلمانی پروتستان آلمانی را نمی‌کشد و هیچ پروتستان آلمانی کاتولیک آلمانی را نمی‌کشد. بااین‌حال آن‌ها گاهی پیروان ادیان یا ملت‌های دیگر را قتل‌عام کرده‌اند.

منبع: روزنامه هاآرتس


محمودزاده






چکیده

مقاله پیش رو سعی دارد تا نگاه کشورهای غربی و مسئولان آن را به کشورهای استقلال‌یافته و یا عقب نگه داشته شده در قالب جنگ جهانی بین کشورهای شمال و جنوب بررسی و تبیین نماید. این مقاله سعی خواهد کرد تا به این سؤال پاسخ دهد که آیا کشورهای غربی (شمال) با ایجاد ارتباط با کشورهای جنوب حقیقتاً به دنبال ایجاد یک بستر مناسب برای تجارت و شراکت با آن‌ها می‌باشند و یا اهداف دیگری را دنبال می‌کنند؟


مقدمه



الکساندر دمارانش-رئیس سازمان اطلاعات و امنیت فرانسه- که پرسابقه‌ترین فرد در مسند ریاست این سازمان در طول تاریخش بوده است، به ادعای خود، متعلق به یک خانواده‌ی قدیمی می‌باشد. وی از طرف پدری به فرانش کنته در سال ۱۴۵۲ م و زمان پیه مونت در قرن ۱۳ می‌رسد. مادرش نیز از ریشه هوگونوی فرانسه است که پس‌ازاینکه لویی شانزدهم فرمان لغو نانس را در فونتن‌بلو در سال ۱۶۸۵ امضاء کرد، بدین وسیله به حقوق مسلم پروتستان‌ها و هوگونوها در فرانسه پایان داد و وی مجبور به ترک فرانسه به قصد سانتودومینگو (هیسپانیولا) شد.

پدر الکساندر در جنگ جهانی اول در مرزهای بلژیک مجروح شد و عموی وی «هیزی» نیز در سال ۱۹۱۸ در همان درگیری‌ها کشته شد. همین اتفاق موجب شد تا الکساندر نیز در آینده به سمت فعالیت‌های نظامی و جاسوسی سوق پیدا کند و علی‌رغم اینکه فردی با ضریب هوشی بالا نبود اما توانست اولین فردی در سازمان جاسوسی فرانسه باشد که بیش از ۱۱ سال ریاست این سازمان را بر عهده می‌گیرد و با روسای جمهور مختلف فرانسه مانند شارل دوگل-پمپیه و ژیکاردستن، همکاری می‌کند.



نفوذ و جایگاه وی به قدری مهم بود که حتی اعضای سازمان‌های جاسوسی دیگر کشورها مانند آمریکا، در مواردی با شخص وی مشورت می‌کردند و دامنه‌ی این مشاوره‌ها به روسای جمهور آمریکا نیز رسیده بود به‌طوری‌که در ماجرای افغانستان و شوروی، ریگان -رئیس جمهور آمریکا- با وی به عنوان مطلع‌ترین افراد مشورت می‌کند.

دمارانش در کتاب خود با عنوان «جنگ جهانی چهارم» تفکرات امپریالیستی حاکم بر نظام سیاسی و دیپلماتیک غرب را روشن می‌نماید و البته از این نوع جهان‌بینی نیز دفاع و آن را می‌ستاید و لازمه‌ی استمرار بقای کشورهای جنوب را اتحاد با کشورهای شمال می‌داند.

وی همچنین در حوزه‌ی تصمیم‌سازی برای مسئولان عالی‌رتبه‌ی بین‌المللی نیز فعالیت‌های مهمی انجام داده است که یکی از مهم‌ترین آن‌ها، طرح‌ریزی پروژه «ماسکیتو» بود که به ریگانِ تازه به قدرت رسیده ارائه می‌دهد.

 
محمودزاده

استراتژی عربستان به ویژه در زمان «ملک سلمان» در برابر ایران مبتنی بر «افزایش سطح تنش» است. عربستان به دنبال آن است تا ایران را به این بازی وارد کند و از طریق تشدید تنش‌ها، منطقه را بیش از پیش به آشوب بکشاند. این سیاست عربستان که نتیجه آن «تفرقه بیشتر در جهان اسلام» خواهد بود بدون شک در جهت اهداف صهیونیست‌ها و کشورهای غربی هم هست که ایران را بزرگ‌ترین مانع در برابر پروژه‌های خود در جهان اسلام می‌دانند.

بیش از سه دهه استقلال، ایران را تبدیل به کشوری قدرتمند کرده طوری که هیچ موضوعی بدون حضور ایران در این منطقه قابل بررسی و حل شدن نیست. هژمونی در حال شکل‌گیری ایران رفته‌رفته با ابزار موثر خود یعنی قدرت نرم، قلب ملت‌های منطقه را تسخیر و امید به آینده‌ای بدون خشونت را برای منطقه زنده کرده است. قدرت روز‌افزون ایران باعث شده برخی از بازیگرانی که توهم قدرت و نفوذ در بین ملت‌ها را دارند برای سد نفوذ ایران هرگونه سیاستی را به کار ببرند.

 

این رفتار ناشی از بروز نشانه‌های «تغییر نظم منطقه‌ای» است که ایران به عنوان بازیگر اصلی این نظم خود را به قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای شناسانده است و از این‌رو تلاش برای «سد نفوذ» بیشتر ایران شروع شده است. سیاست «مهار ایران» در چند دهه گذشته نه تنها از سوی بازیگران منطقه‌ای بلکه از سوی قدرت‌های برتر جهان نیز دنبال شده و هیچ‌گاه به نتیجه نرسیده است. عربستان در میان بازیگران منطقه‌ای در این مورد جایگاه ویژه‌ای دارد. این کشور که ادعای رهبری جهان اهل سنت را یدک می‌کشد با تصور «رقابت با ایران» سیاست‌های خود را ترسیم و اجرا می‌کند. (‌البته این ادعا در حالی است که سعودی‌ها نشان داده‌اند نه تنها رفتارشان منطبق بر شرع اسلام نیست بلکه بیشترین ضربه را به وجهه اسلام ناب محمدی(ص) وارد کرده‌اند.)

 

سعودی‌ها همواره از یک نکته کلیدی در این رقابت غافل مانده‌اند و آن اینکه نظام‌های استبدادی و پادشاهی قدرت تسخیر قلوب را نخواهند داشت، به همین دلیل همواره از ایران شکست خورده‌اند و این شکست‌های پی در پی تبدیل به نوعی «حسادت کودکانه» نسبت به جایگاه کشورمان شده است. عربستان در برخورد مستقیم با ایران هیچ شانسی برای خود متصور نیست بنابراین به سمت دوستان و متحدان ایران در محور مقاومت رفته و سعی داشته از این مسیر ایران را تحت فشار قرار دهد. اما در پنج سال گذشته در این مسیر نیز شکست خورده است. مهم‌ترین نماد این شکست در سوریه است که این کشور با وجود هزینه‌های زیاد برای تجهیز تروریست‌ها نتوانست به هدف مورد نظر خود در ابتدا یعنی حمله نظامی به سوریه و هدف ثانویه یعنی برکناری بشار اسد از طریق سیاسی دست یابد. البته یمن نیز اوج ضعف سعودی‌ها بوده و قدرت پوشالی و ادعایی آنها در این کشور نتوانست در برابر چند سلاح ساده و ابتدایی مقاومت کند.

 


اکنون سعودی‌ها در رویارویی با ایران در قالب «استراتژی مهار» و «سد نفوذ»، سیاستی دیگر اندیشیده‌اند. سعودی‌ها اخیرا آیت‌الله نمر رهبر شیعیان این کشور را اعدام کردند. این در حالی بود که این روحانی بلند‌پایه یکی از دوستداران نظام جمهوری اسلامی بود و همواره از کارآمدی سیستم ایران تمجید می‌کرد. اما چرا عربستان این اقدام را مرتکب شد؟ آیا سعودی‌ها از پیامدهای این اعدام آگاه نبودند؟ در پاسخ به این سوالات باید تاکید کرد که برای پیش‌بینی پیامدهای این اعدام حتما نباید عالم علم سیاست بود و هر تحلیلگری نیز قادر به پیش‌بینی و ترسیم این پیامدها می‌باشد. در واقع سعودی‌ها با علم به پیامدهای سنگین این تصمیم، آن را اجرا کردند. هدف سعودی‌ها این است که از این طریق «میزان حساسیت» و نوع واکنش ایران نسبت به متحدین و دوستانش را بسنجد.

 

البته سعودی‌ها در این مسیر به این اقدام بسنده نخواهند کرد و سعی خواهند کرد تا حوزه اقدامات خود را باز هم گسترده کنند. از این‌رو چند روز قبل از این اعدام «شیخ زکراکی» رهبر شیعیان نیجریه زخمی و دستگیر شد و هزاران شیعه نیجریه نیز به شهادت رسیدند. این پروژه سعودی‌ها برای «مهار نفوذ» ایران در حاشیه خلیج فارس شدت بیشتری خواهد داشت. کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به جز عمان در بیشتر مواقع مطیع اوامر عربستان بوده‌اند و به عنوان نمونه، بحرین به مثابه یکی از «شهرهای» سعودی به شمار می‌رود که حاکمان بحرینی بدون مجوز ریاض اقدامی نمی‌کنند. در بحرین «شیخ علی سلمان» دبیر کل جمعیت  الوفاق بیش از یک سال است که در حبس به سر می‌برد.

 

حجت‌الاسلام «شیخ حسین المعتوق» دبیر کل بزرگ‌ترین تشکل سیاسی شیعیان کویت موسوم به «ائتلاف اسلامی ملی» نیز بارها از سوی مقامات امنیتی این کشور تحت تعقیب و بازداشت قرار گرفته است. در پاره‌ای از رسانه‌های کویتی، این تشکل را با حزب‌الله لبنان و «حسین المعتوق» را با «سیدحسن نصرالله» مقایسه می‌کنند. در یمن نیز جنبش انصارالله توسط عربستان بیش از 9 ماه است که آماج حملات شبانه‌روزی قرار گرفته است و رهبر این جنبش «عبدالملک الحوثی» بزرگ‌ترین تهدید در مرزهای جنوبی عربستان به شمار می‌آید و حتی رسانه‌های سعودی وی را رهبری بزرگ در محور مقاومت توصیف کرده‌اند. نگاهی به این اقدامات نشان‌دهنده نوع سیاست عربستان در برابر «هژمونی» رو به تزاید ایران است. سعودی‌ها نیک دریافته‌اند که یارای مقاومت و نبرد مستقیم در برابر ایران را ندارند و باید در میدانی غیر از مرزهای ایران قدرت خود را به محک بگذارند.

 


استراتژی عربستان به ویژه در زمان «ملک سلمان» در برابر ایران مبتنی بر «افزایش سطح تنش» است. عربستان به دنبال آن است تا ایران را به این بازی وارد کند و از طریق تشدید تنش‌ها، منطقه را بیش از پیش به آشوب بکشاند. این سیاست عربستان که نتیجه آن «تفرقه بیشتر در جهان اسلام» خواهد بود بدون شک در جهت اهداف صهیونیست‌ها و کشورهای غربی هم هست که ایران را بزرگ‌ترین مانع در برابر پروژه‌های خود در جهان اسلام می‌دانند. بازی سفارتخانه‌ها نیز در چارچوب استراتژی افزایش سطح تنش سعودی‌ها قابل تفسیر است. اما این قطعه از پازل عربستان چندان کارایی ندارد، چرا که تنها چند کشور  بسیار کوچک عربی آن هم با فریب دلارهای نفتی سعودی به این بازی لبیک گفته‌اند.

 

عربستان باید به این نتیجه برسد که در منطقه در میان ملت‌ها هیچ جایگاهی ندارد. مردم عراق، بحرین، یمن، لبنان و مصر عربستان را عامل اصلی بی‌ثباتی و ناامنی در کشورهایشان می‌دانند. اکنون باید گفت سعودی‌ها عقلانیت رفتاری خود را بیش از پیش از دست داده‌اند و همانند دیوانه‌ای در خیابان به راه افتاده‌اند و رفتار قابل پیش‌بینی یا منطقی‌ای نمی‌توان از این کشور انتظار داشت. سعودی‌ها رفته رفته به پایان راه نزدیک می‌شوند.

 

منبع: محمدرضا مرادی/ کیهان

محمودزاده

«زبیگنیو برژینسکی» مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا در مصاحبه‌ای با «مرکز مطالعات راهبردی و بین‌المللی» (CSIS) تصریح کرد: «امروز به اعتقاد من، جهان با یک بحران جهانی روبرو است. به طور همزمان با بحران سیاسی، اقتصادی، سیستماتیک، نژادی و مذهبی روبرو است. ما در طول تاریخ، بحران‌هایی در سطح بین‌المللی داشته‌ایم اما حجم این بحران‌های بین‌المللی به تدریج بیشتر و بیشتر شده است. هم‌اکنون این بحران‌ها گسترش یافته و همه گیر شده است و شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه، مکان‌هایی که درگیر بحران نیستند به زودی با بحران روبرو می‌شوند.»

وی سپس به گسترش سریع و ناگهانی تکفیری‌ها اشاره کرد و گفت: «این بحران‌ها خیلی ناگهانی در حال رخ دادن هستند و بسیار خشن، ناگهانی و کینه‌توزانه است و افرادی که این اقدامات را انجام می‌دهند تمایل دارند برای آنکه تأثیرات حیرت‌آوری برجای بگذارند، دست به اقدامات دراماتیک و غم‌انگیز بزنند به‌عنوان‌مثال افراد بی‌گناه را به شیوه‌هایی بسیار ظالمانه در ملاء عام و به صورت آشکارا اعدام می‌کنند.»

مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا تصریح کرد: «ما در عین حال با آشفتگی که روسیه به وجود آورده روبرو هستیم که این کشور تحت رهبری پوتین منتظر است به یک دلیل احمقانه سلاح‌های اتمی را به سوی ما نشانه رود و این چیزی است که از سال ۱۹۴۵ تاکنون رخ نداده است. ما خاورمیانه‌ای را پیش‌رو داریم که مانند جنگ‌های سی ساله در حال انفجار است؛ جنگ‌هایی که در آن هر طرف، طرف مقابل را گناهکار می‌داند و افراد معتقدند که مدافعان خدا در برابر دیگران هستند و به طرز وحشتناکی با هم مبارزه می‌کنند. گرچه ما بخشی از این درگیری‌ها نیستیم اما در سال‌های اخیر اقداماتی را انجام داده‌ایم و در واقع خود را در مسیر این درگیری‌ها انداخته‌ایم.»

برژینسکی ادامه داد: «از طرف دیگر ما آسیا را داریم که از بسیاری جهات پربارتر از اروپا است و هم از نظر معماری و فلسفی جالب توجه است اما ازآنجایی‌که مورد آزار قرار گرفته است و حماقت دارد نتوانسته به‌عنوان یک بازیگر اصلی در صحنه جهانی ظهور پیدا کند.»

مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا در مقایسه بحران‌ها در زمان گذشته و حال گفت: «اکثر مشکلاتی که ما در دهه‌های ۴۰، ۵۰، ۶۰ و تا همین سال‌های اخیر با آن مواجه بودیم، مشکلاتی بود که طولانی بودند و رخدادها را پیش‌بینی می‌کردند و سپس به مشکل تبدیل می‌شدند اما در حال حاضر همه‌چیز به اندازه‌ای سریع رخ می‌دهد و همه‌چیز به قدری متناقض است که به یک مشکل و مبارزه مداوم تبدیل شده است و یک ایده روشن درباره آن رخدادها وجود ندارد.»

برژینسکی به تلاش برخی گروه‌های تروریستی همچون داعش برای گسترش ایدئولوژی خود در سراسر جهان اشاره کرد و گفت: «ابزارهایی برای کارهای ناخوشایند مورد استفاده قرار می‌گیرد. برخی سازمان‌های غیردولتی از این ابزارها برای تحقق اهداف خود بهره می‌گیرند. مسئله مهم این است که این ابزارها بسیار قابل دسترس هستند. برخی سازمان‌های غیردولتی تلاش می‌کنند که نه تنها بر برخی قلمروها کنترل سیاسی داشته باشند بلکه ایدئولوژی خود را بر برخی افراد خاص تحمیل کنند.»

وی در پایان به برخی سازمان‌ها اشاره کرد و گفت: «برخی سازمان‌ها ظرفیت اعمال رنج‌های هولناک بر افراد را دارند. گرچه این سازمان‌ها دولتی نیستند اما از نظر من اگر آن‌ها بتوانند کارهایی را انجام دهند که صدمات زیادی را به ما وارد آورد، یک دولت به حساب می‌آیند. ما در یک عصر بسیار حساس به سر می‌بریم. ما در عین حال می‌توانیم از وقوع بحران جلوگیری کنیم و درعین‌حال می‌توانیم به فلج کردن اوضاع و تخریب امور منجر شویم.»

وی همچنین در مصاحبه‌های دیگری به طرح مسئله جنگ مذهبی سی ساله و تطبیق آن با شرایط فعلی جهان اسلام پرداخته است.

محمودزاده